دیوان شمس/یک جام ز صد هزار جان به
یک جام ز صد هزار جان به | برخیز و قماش ما گرو نه | |||||
ما از خود خویش توبه کردیم | ما هیچ نمیرویم از این ده | |||||
یک رنگ کند شراب ما را | تا هر دو یکی شود که و مه | |||||
درویش ز خویشتن تهی شد | پر ده تو شراب فقر پر ده | |||||
برخیز و به زه کن آن کمان را | ماییم کمان و باده چون زه | |||||
برجای بماند عقل پرفعل | این است سزای پیر فربه | |||||
ما غم نخوریم خود کی دیدهست | تو بار کشی و او کند عه | |||||
بگریز ز غم به سوی شه رو | وز خانه عاریت برون جه |