دیوان شمس/یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند
یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند | دیوانگان بندی زنجیرها دریدند | |||||
بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان | گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند | |||||
جانهای جمله مستان دلهای دل پرستان | ناگه قفس شکستند چون مرغ برپریدند | |||||
من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم | من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند | |||||
مستان سبو شکستند بر خنبها نشستند | یا رب چه باده خوردند یا رب چه مل چشیدند | |||||
آن را که جان گزیند بر آسمان نشیند | او را دگر کی بیند جز دیدهها که دیدند | |||||
یک ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد | می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند |