دیوان شمس/یک غزل آغاز کن بر صفت حاضران
یک غزل آغاز کن بر صفت حاضران | ای رخ تو همچو شمع خیز درآ در میان | |||||
نور ده آن شمع را روح ده این جمع را | از دوزخ همچو شمع وز قدح همچو جان | |||||
سوی قدح دست کن ما همه را مست کن | ز آنک کسی خوش نشد تا نشد از خود نهان | |||||
چون شدی از خود نهان زود گریز از جهان | روی تو واپس مکن جانب خود هان و هان | |||||
این سخن همچو تیر راست کشش سوی گوش | تا نکشی سوی گوش کی بجهد از کمان | |||||
بس کن از اندیشه بس کو گودت هر نفس | کای عجب آن را چه شد اه چه کنم کو فلان |