دیوان کامل وحشی بافقی/ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را

۲۰

  ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را  
  پیش رندان حق‌شناسی در لباسی دیگر است پر بما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را  
  گنج صبری[۱] بیش ازین در دل بقدر خویش بود لشکر غم کرد غارت نقد این گنجینه را  
  روز مردن درد دل بر خاک[۲] میسازم رقم چون کنم کس نیست تا گویم غم دیرینه را  
  گر بکشتن کین وحشی میرود از سینه‌ات  
  کرد خون خود بحل، بردار تیغ کینه را  


  1. چ: عیشی.
  2. چ: با.