ای کرده ز لطف و قهر تو صنع خداآن به که درین زمانه کم گیری دوستآنخواجه که دیروز من و تو میگفتاین کوزه چو من عاشق زاری بودستای وای بر آندل که درو سوزی نیستامروز که موسم جوانی منستامروز ترا دسترس فردا نیستامروز منم چنین ز پا افتاده