رباعیات مسعود سعد سلمان
اول گردون ز رنج در تابم کرد | در اشک دودیده زیر غرقابم کرد | |||||
پس بخشش نوساخته اسبابم کرد | واندر زندان به ناز در خوابم کرد |
***
هر ابر که بنگرم غباری شده گیر | گرگل گیرم به دست خاری شده گیر | |||||
هر روز مرا خانه حصاری شده گیر | عمری شده دان و روزگاری شده گیر |
***
مسعود که هست سعد سلمان پدرش | جایی است که از چرخ گذشته است سرش | |||||
در حبس بیفزود به دانش خطرش | عودی است که پیدا شد از آتش هنرش |
***
با همت باز باش و با کبر پلنگ | زیبا به گه شکار و پیروز به جنگ | |||||
کم کن بر عندلیب و طاووس درنگ | کانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ |
***
من همت باز دارم و کبر پلنگ | زان روی مرا نشست کوه آمد و سنگ | |||||
روزی، روزی گر دهدم چرخ دو رنگ | بر پر تذرو غلطم و سینهی رنگ |
***
هر یک چندی به قلعهیی آرندم | اندر سمجی کنند و بسپارندم | |||||
شیرم که به دشت و بیشه نگذارندم | پیلم که به زنجیر گران دارندم |
***
در آرزوی بوی گل نوروزم | در حسرت آن نگار عالم سوزم | |||||
از شمع سهگونه کار میآموزم: | میگریم و میگدازم و میسوزم |
***
از بلبل نالندهتر و زارترم | وز زرد گل ای نگار بیمارترم | |||||
از شاخ شکوفه سرنگونسار ترم | وز نرگس نوشکفته بیدارترم |
***
از هرچه بگفتهاند پندی دارم | وز هرچه بگفتهام گزندی دارم | |||||
گه بر گردن چو سگ کلندی دارم | بر پای گهی چو پیل بندی دارم |
***
من بستر برف و بالش یخ دارم | خاکستر و یخ پیشگه و بخ دارم | |||||
چون زاغ همه نشست بر شخ دارم | در یک دو گز آبریز مطبخ دارم |
***
تا نسبت کرد اخوت شعر به من | می فخر کند ابوت شعر به من | |||||
بفزود چو کوه قوت شعر به من | شد ختم دگر نبوت شعر به من |
***
نی روزم هیزم است و نه شب روغن | زین هر دو بفرسوده مرا دیده و تن | |||||
در حبس شدم به مهر و مه قانع من | کاین روزم گرم دارد آن شب روشن |
***
دیدی که غلام داشتم چندان من | پرورده ز خون دل چو فرزندان من | |||||
در جمله از آن همه هنرمندان من | تنها ماندم چو غول در زندان من |
***
ای بخت مرا سوخته خرمن کردی | بی جرم دو پای من در آهن کردی | |||||
در جمله مرا به کام دشمن کردی | با سگ نکنند آنچه تو با من کردی |