سلامان و ابسال/جواب گفتن سلامان پادشاه را
(جواب گفتن سلامان بادشاه را)
چون سلامان آن نصیحت گوش کرد | بحر طبع او ز گوهر جوش کرد | |||||
گفت شاها بندهٔ رای تو ام | خاک پای تخت فرسای تو ام | |||||
هرچه فرمودی بجان کردم قبول | لیکن از بی صبریء خویشم ملول | |||||
۷۱۰ | نیست از دست دل رنجور من | صبر بر فرمودهات مقدور من | ||||
بارها با خویش اندیشیدهام | در خلاصی زین بلا پیچیدهام | |||||
لیک چون یادم از آن ماه آمدست | جان من در ناله و آه آمدست | |||||
تا فتاده چشم من بر روی او | کردهام رو از دو عالم سوی او | |||||
در تماشای رخ آن دلپسند | نی نصیحت مانده بر یادم نه پند |