سلامان و ابسال/در سبب نظم کتاب و باعث عرض این خطاب
(در سبب نظم کتاب و باعث عرض این خطاب)
۱۷۰ | ضعف پیری قوت طبعم شکست | راه فکرت بر ضمیر من ببست | ||||
در دلم فهم سخندانی نماند | بر لبم حرف سخنرانی نماند | |||||
به که سر در جیب خاموشی کشم | پا بدامان فراموشی کشم | |||||
نسبتی دارد بحال من قوی | این دو بیت از مثنویء مولوی | |||||
کیف یاتی النظم لی والقافیه | بعد ما ضاعت اصول العافیه | |||||
۱۷۵ | قافیه اندیشم و دلدار من | گویدم مندیش جز دیدار من | ||||
کیست دلدار آنکه دلها دار اوست | جمله جانها مخزن اسرار اوست | |||||
دارد او از خانهٔ خود آگهی | به که داری خانهٔ او را تهی | |||||
تا چو بیند دور ازو بیگانه را | جلوهگاه خود کند آن خانه را | |||||
هر کرا باشد ز دانش بهرهمند | غیر ازین معنی کجا افتد پسند | |||||
۱۸۰ | لیک شاهان نیز او را سایهاند | از صفات ذات او پر مایهاند | ||||
ذکر ایشان در حقیقت ذکر اوست | فکر در اوصاف ایشان فکر اوست | |||||
لاجرم با دعویء تقصیر من | مدحت شه شد گریبانگیر من | |||||
لیک مدحش را درین دیرینه کاخ | بود دربایست میدان فراخ | |||||
میکنم میدان آن زین مثنوی | میدهم آئین مدحش را نوی | |||||
۱۸۵ | ور نه بودم مثنویها ساخته | خاطر از امثال شان پرداخته | ||||
خاصّه نظم این کتاب از بهر اوست | مظهر آیات لطف و قهر اوست | |||||
تا چو تقریبی شود انگیخته | باشم اندر ذکر او آویخته |