سلامان و ابسال/حکایت آن پیر هشتادساله
(حکایت آن پیر هشتاد ساله که پیش طبیب رسید و از وی)
(علاج ضعف خود پرسید و جواب دادن طبیب که علاج)
(تو آنست که جوان شوی و از هشتاد چهل واپس روی)
۱۶۰ | کرد پیری عمر وی هشتاد سال | از طبیبی حال ضعف خود سؤال | ||||
گفت دندانم ز خوردن گشت سست | ناید از وی شغل خائیدن درست | |||||
چون نگردد لقمه نرمم در دهان | هضم آن بر معده میآید گران | |||||
هضم در معده چو باشد ناتمام | قوت اعضا چه سان بخشد طعام | |||||
منّتی باشد ز تو بر جان من | گر بری این سستی از دندان من | |||||
۱۶۵ | گفت با آن پیر دانشور حکیم | کای دلت از محنت پیری دو نیم | ||||
چارهٔ ضعفت پس از هشتاد سال | جز جوانی نیست و آن باشد محال | |||||
رستهٔ دندان تو گردد قوی | گر ازین هشتاد چل واپس روی | |||||
لیک چون واپس شدن مقدور نیست | گر باین سستی بسازی دور نیست | |||||
چون اجل از تن جدائی بخشدت | از همه سستی رهائی بخشدت |