سلامان و ابسال/در صفت ضعف و پیری
(در صفت ضعف و پیری و سدّ باب منفعتگیری)
(از مشاعر و قوا و جوارح و اعضا)
عمرها شد تا درین کاخ کهن | تار نظمم بسته بر عود سخن | |||||
۱۴۰ | هر زمان از نو نوائی میزنم | دم ز دیرین ماجرائی میزنم | ||||
رفت عمر و این نوا آخر نشد | کاست جان وین ماجرا آخر نشد | |||||
پشت من چون چنگ خم گشت و هنوز | هر شبی در ساز و عودم تا بروز | |||||
عود ناساز است و کرده روزگار | دست مطرب را ز پیری رعشهدار | |||||
نغمهٔ این عود موزون چون بود | لحن این مطرب بقانون چون بود | |||||
۱۴۵ | وقت شد کین عود را خوش بشکنم | بهر بوی خوش در آتش افگنم | ||||
خام باشد عود را ناخوش زدن | خوش بود در عود خام آتش زدن | |||||
بو که عطر افشان شود این عود خام | عقل و دین را زو شود خوشبو مشام | |||||
عقل و دین را تقویت دادن به است | زآنکه این تن روی در سستی نه است | |||||
رخنها در رستهٔ دندان فتاد | کی توان بر خوردنی دندان نهاد | |||||
۱۵۰ | هم قواطع از بریدن کُند گشت | هم طواحن زآرد کردن در گذشت | ||||
خوردنم میباید اکنون طفل سان | نان خائیده بدندان کسان | |||||
قامتم شد کوژ و ماندم سر به پیش | گشتهام مایل بسوی اصل خویش | |||||
مادرم خاکست و من طفل رضیع | میل مادر نیست از طفلان بدیع | |||||
زود باشد کارمیده زاضطراب | در کنار مادر افتم مست خواب | |||||
۱۵۵ | از دو چشم من نیاید هیچ کار | از فرنگی شیشه ناگشته چهار | ||||
درد پا تا گشت همزانوی من | شد پس زانو نشستن خوی من | |||||
پای من در خاستن باشد زبون | تا نگردد ساعدم تن را ستون | |||||
این خللها مقتضای پیریست | وای آن کو مبتلای پیریست | |||||
هر خلل کز پیری افتد در مزاج | نیست مقدور طبیب آن را علاج |