سه مقاله دیگر/چند نکته درباره خط و زبان فارسی
چند نکته دربارۀ خط و زبان فارسی
گرچه حتى مسأله روز هم نیست اما بتأسی پیران قوم و در تأیید شیخوخیت ایشان - دندان بجگر میگذاریم و چند صفحهای کاغذ و لحظاتی چند از وقت خوانندگان عزیز را تلف میکنیم. آخر هر چه باشد باز تنی چند از این پیران قوم حسرت خوران بر گذشتهها و همزبان با شاعر محروم نامرحوم که
«...ای که شصتاد رفت و در خوابی
مگر از راه خط خرییابی... »
وجویان نام نیکی که در جوانی فرصت اندوختنش نبوده - یا بدنبال باقیات صالحاتی که حقاً ریسمان پارهای را ماند بدرون چاهی برخاستهاند و دامن هست یکمر زدهاند تا بزرگترین علت بدبختی قومی را چاره کنند. و آنانکه و بال اصلی بدبختیهای ملتی را به گردن دارند گوش خواباندهاند تا شاید یکبار دیگر بجای خود ایشان مقصر دیگری را همچون نعشی میان معرکه دراز کنند و چوب همه بد بختیها و درماندگیهای قوم را بگردهاش بکوبند. همین نعشی که یکبار تریاك بود - بار دیگر فلان مسلك بود - یار دیگر فلان مذهب باردیگر نفت بود - و بار دیگر زبان بیگانه در کودکستانها.... و اکنون که کفگیر به ته دیگ خورده است رندان بتکاپو افتادهاند و پیران قوم را بحرکت در آوردهاند و دارند نقش تازه را دراز میکنند و این بار نعش خط فارسی است. همۀ آن نعشها با سلام و صلوات برداشته شد و مشایمان به آلاف وعلوفه (!) رسیدند همۀ آن بدبختیها و هزاران بدبختی دیگر مرتفع شد و حالا دیگر برهمه واضح و مبرهن است که تا ده سال دیگر این مملکت بهشت برین خواهد شد و تنها مانع بر سر راه این بهشت برین مشکلات خط فارسی است که ادعا شده است اگر نبود دهساله همۀ این مردم سواد داشتند و (کبرای این قضیه مقدر است که وقتی همه سواد داشتند) تا چار همه خوشبخت بودند. چطور است اول ببینیم حضرات چه میگویند؟
مشخصات کلی این نعش تازه:
۱) خط فارسی نقطه فراوان دارد و در عوض اصوات را ندارد گذشته از و او معدولهوهای واژه ناخوانا کسره و شباهت میان سین و صاد و تا یاظین وضادوزا و دیگر مشکلات که آموزش این خط را دشوار می کند و الخ...
اینهمه دوست. اما کدام خط را در عالم سراغ دارید که خالی از این مشکلات یا نوع دیگری از آن باشد؛ پیداست که سینه زنندگان دور این نمش در بند اختراع خط تازهای نیستند چرا که هم تجربه ه اسپرانتو» را فراموش نکرده اندو هم پیداست که گوشه چشم یکجا دارند. و حق هم دارند. خدا پدر صنعت غرب را بیامرزد که بعنوان سوغات برای هما مصرفکنندگان مصنوعاتش فقط خط خود را هدیه میکند گرچه بهر صورت زبان هم ازین بنمای اجباری درامان نخواهد ماند. غرض ناچار میماند خط لاتین کا انوکھا سی سال پیش اقتباسش کرد ندو چون دید ندم خارج حروف خاص این طرف عالم را ندارد یعنی شین و جیم و غیره را آمدند وزیر و بالای حروف لاتین را نقطهگذاری کردند و روز از نو روزی از نو... و تازه پس از سی سال که از این ماجرا در آن ولایت میگذرد - طبق آمار رسمی خودشان و یونسکو تازه فقط چهل درصد با سواد دارند. البته دست بالا را که بگیریم چنین است. وگرنه رقم صحیح چیزی است میان سی و چهل.
۲) دومین مشخصه این نعش تازه که البته زیر یك شال بلند ترمه پنهان است و هیچکدام از میدانداران این معر که اسمی از آن نمیآورند. برداشتن آخرین قدم در راه تشبه بقومی دیگر است که اصطلاحاً متمدنند و آقای روزگار. و در هر حال صادرکنندگان اصلی ماشیناند. و اساس اينجا است. و همین است که دهن پیران قوم را آب انداخته است که د بله اگر این خط کچ و کوله نبود خارجیان فارسی ما را براحتی و با طیب خاطر دو روزه یاد میگرفتند.» و از این مدعیات عامل از اینکه این روزها (آرمیچر) و (استارت) و ( کنسرسیوم ) و(فستیوال) و (اکسیوزیسیون) اسم شب است حتی برای در در شبکه چی دیروزه ای که اسبها را فروخته و يك تا کسی قسطی خریده آقای راننده از آب در آمده و باز غافل از اینکه اگر فلان خارجی زبان فارسی میآموزد یا مامورد پیلماسی است یا بخاطر يك مأموريت سياسي مدرسة السنة شرقيه را می بیند و تظاهر باستشراق میکند، یاخلی است از خل های روزگار که بر هیچ کارش حرجی نیست. كلاه و لباسمان را عوض کرده ایم تا در خور مصرف کردن ماشین و يخچال و پنكه باشیم و حالا که تقریباً تمام ظواهر زندگیمان را از روی الگوی صاحبان صنایع بزرگ ساخته ایم بیده است که همین تنها خط بعنوان سرخری باقیمانده است یا بعنوان دم خروسی پیران قوم با این صورت خیال کرده اند که در پوست شیر رفتن یعنی شیر شدن و این داستان بسیار کهنه است و همه میدانیم که بر سر آنکه در پوست شیر رفت چه بلایی آمد.
صرف نظر از این نکات، راقم این سطور فارغ از هر تعصب و غلوی از آن نوع که د پله گنجینه ادبی ملت را چه خواهید کرد و غیره...» میخواهد بدو سه نکته دیگر اشاره کند و آن دو سه نکته از این قرار است:
نکته اول اینکه ما در طول این تاریخ نه چندان دور و در ازمان که کم کم بصورت دکانی در آمده است و خیلی هم درازتر از اصل شده است هیچوقت معلومات خودمان را بخطی که از خودمان باشد ننوشته ایم. همیشه خط را از دیگران گرفته ایم با اقتباس کرده ایم. و شاید. بعلت خاصیت گریز از مرکز برای این نوع اقتباسها نظرمان همیشه بغرب بوده است نه بشرق مادر تا آخر دوره هخامنشها بنتا ميتى نوشتیم که میرزا بنویسهای درباری همراه سربازان ایلیاتی و تازه نفس مادی و پارسی ضمن غارت قصرهای بابل - وقتیکه بساط پوسيده «نبونید» آشوری را بر میجیدند - با اعجاب تمام بر لوحههای گلی
ضبط شده میدیدند. بعد که اسکندر آمد و ملت نجیب ایران اولین بار آموخت که چگونه میشود یکدسته خارجی را فریفت بیونانی هم نوشتیم و هم سکه زدیم و بعد که دوباره آنها از آسیابها افتاد در قسمت اعظم حکومت اشكانیها و تمام مدت ساسانیان بیاوی نوشتیم که خطی بود مأخوذ از فنیقی و آرامی خط اوستا هم که مورد استعمال انحصاری داشت تکامل یافته و تنفیج شده همین خط بود و بعد هم که اسلام آمد خط عربی از کومی و حمیری گرفته را خود ما اصلاح کردیم و در طول تاریخ اسلامی از آن تلت ونح و تعلیق و نستعلیق را درست کردیم. همین خطی که امروزه بآن مینویسیم. بگذریم که دیگران هم جز این کاری نکردند و در اصل اختلافی نیست میان دو خط لاتین و عربی که هر دو از فنیقی گرفته شدهاند و اصلاً بحث است در اینکه کدام ملت پیش از دیگران خط را اختراع کرد و آیا درست است که هیچ ملتی در این کار پیشقدم نبود بلکه بازاریان ملل مختلف اولین سازندگان خط بودند که برای ثبت و ضبط واژه ناخوانا خود محتاج علاماتی بودند و هزار مطلب حل نشده دیگر که مشغله فضلاست و کاری بکار ما ندارد. غرض از این همه اینست که در کار خط که تبادل فرهنگی کهنهایست میان تمام ملل زنده و مرده عالم تعصب داشتن وشاخ وشانه کشیدن بسیار کودکانه است پس خیالمان را از این بابت راحت کنیم و بشکنه بعد برسیم.
نکته دوم اینکه گرچه پیش از اختراع چاپ نوشتن و خواندن در سراسر عالم امری بود تفننی و در انحصار یا اختیار طبقهای خاص یا دستهای معدود از حکام و روحانیان - و عوام الناس را باین رجحان راهی نبود - اما در این مملکت یا بهتر است گفته شود در سراسر شرق ما این رجحان حکام و روحانیان را همیشه بیش از دیگران مقدس پنداشتهایم و هرچه بسوی مبدا تاریخ عقبتر برویم این تقدس کتابت مسلمتر و مسلطتر بوده است. بهندیان کاری نداشته باشیم که رامایانا) را فقط برهمنانشان حق داشتند قرائت کنند از خودمان شروع کنیم تا هخامنشها بودند مزد میدادند و نسب نامهها و الواح جنگی خود را بر پیشانی کوهی دور از دسترس عوام میکندند تا برسانند که کتابت امری است آسمانی و اگر بر لوحی از زبرجد در طور سینا بر موسی نازل نشده دست کم بر پیشانی بیستون حک شده است و اگر جز اینها مکتوبی از آنان بجا مانده باشد نیز همان الواح كوچك كلی تخت جمشید است. که استادی است اداری و در باری گفته میشود که در حمله اسکندر گنج نوشته های انباشته ای دم آتش سوخت - اما این گنج نوشته ها مسلما بهمان اندازه گنجایش داشته است که دهها هزار پوست گاو اوراق اوستا را نگه بدارد که تا آخر دوره ساسانیان فقط چهار نسخه از آن در چهار آتشکده رسمی حفظ میشد و از دسترس عوام بدور بود و تنها موبدان و هیوبدان حق قرائتش را داشتند. در حالی که حتی پیش از راه افتادن اسکندر نیز شاگردان سقراط هر يك كتابها داشتند و دفتر ورستكها و مدرسه ها، ما شاید در زمان ظهورمانی هم بزحمت کاغذرا میشناختیم. وقتی کزنوفون آنا باز خود در امینوشت که داستان بازگشت پیروزمندانه ده هزار سرباز اجيز ومختلط یونانی است که از پشت دروازه بابل تا حوالی شهر باستانی «تروا» همه جا از مقابل تشکیلات هخامنشی بسلامت گریختند و در حقیقت این کتاب اولین مدرك كتبي اغتشاشی است که در این ملک همیشه زیر پی حکومتها راست نگه میداشته است هنوز آخرین کتیبه های هخامنشی از زیر دست حجاران در نیامده بود. و بهر صورت صرف نظر از چراهای متعددشما کاغذر أخیلی دیرتر از ساحل نشینان مدیترانه یافتیم و شناختیم. تا آخر دوره ساسانیان نیز در بند تشکیلات خاص طبقاتی (کاست) بوده ایم که دبیری و سروکار با خط و کتابت را مشغله خواص اعلام میکرد و اسلام که با فتح خود در حقیقت همۀ این نوع سدهای طبقاتی را میشکست و آزادی تعلیم و و تربیت را بهمه مسلمین ارزانی میداشت و امکان آنرا که سروکار با خط وکتابت حتى بمكتبخانه های دهات کشیده بشود هنوز امکان مادي و اقتصادی این امر را فراهم نکرده بود. كلمات قصار مشهوری از نوع حدیث عشق در دفتر نباشد و محتوی اشراق عرفانی که قدرت تحقيق وتتبع مكاتب و مدارس را همیشه کاسته است فکر نمیکنید عكس العمل رواني مشكلات فراوانی باشد که در راه دسترسی به کتابت و نوشتن و تعلیم مکتبی وجود داشته است؛ آنچه مسلم است اینکه در سراسر ممالک اسلامی حتی پس از اختراع چاپ هم این امکان بوجود نیامده است و اساسیترین نکات در امر تعلیم و تربیت برای ما ایرانیان این است که حتی در قرن بیستم نمیتوانیم از کار کودکان هفت سالهمان در مزارع و کارگاهها بینیاز باشیم. در چنین وضع مالی و اقتصادی که ما داریم حتی شما بیایید و الفبایی سازید که مثل اعداد اصلی ( اصلا هندی) فقط ده حرف داشته باشد و آموختنش کار یك روز باشد. باز فقط کسانی مشتری بازار شما خواهند بود که دستشان بدهانشان میرسد و میتوانند بفرزندشان یا بخودشان اجازه بدهند و چند ساعتی در هر روز یا چند ماهی در هر سال یا چند سالى از یك عمر را یكجا بنشینند و فارغ از فکر نان و آب خانواده درس بخوانند و باسواد بشوند. بازای پنجاه هزار ده و آبادی ما هنوز در تعدادی کمتر از هفت هزار تای آنها دبستان داریم و تازه چه دبستانهایی و با چه معلمهایی و در چه شرایطی از زندگی و معلومات؟[۱]
حالا صرف نظر از این نکات شما بیایید و خط را تغییر بدهید. و بهر صورتی که دلتان میخواهد در خطی از خطوط عالم را که میخواهید بجای این الفیا بگذارید. فقط بیک شرط. بشرط اینکه این آخرین نکته را در نظر داشته باشید. این نکته را که تغییر خط چه در این مملکت و چه هر مملکت دیگری از ممالك عالم همیشه نشانهای بوده است از تحولی در اجتماع و تحولی در شرایط زیستن. تغییر خط همیشه (سمبل) کنایه تغییر شرایط اجتماعی بوده است در همه جای عالم خط وقتی تغییر کرده است که اساس زندگی ملتی دچار تغییر و تحولی اساسی شده است. آخر خط که کلاه پهلوی نیست تا بمیل کسی بشود عوضش کرد و تازه ده سال بیشتر نیاید و کلاه لگنی جایش را بگیرد بگذارید چند مثال تاریخی فقط از خودمان بیاورم تا بهتر متوجه بشویم که قضیه جدیتر از اینهاست که پیران دیر رسیده قوم کمان کردهاند.
هخامنشها با اقتباس خط میخی این واقعیت اجتماعی را بیان کردند که ایل نشینانی تازه از راه رسیدهاند و بیخبر از ادب شهر نشینی و هنوز مجبور بهییلاق و قشلاقاند که ناچارند پایتختی در شوش داشته باشند و پایتخت دیگری در پارس و اساس سبك معماریشان بر ساختمان چادرهای بیابانگردان است و در همه مسائل تمدن محتاج همسایگان خویشند که گرچه مغلوب سواران و تیراندازان آنها شدهاند اما رسم حکومت و پست و مالیات و ضرب سکه و اجرای قوانین را بهتر میدانند و بهر صورت در ادب مملکتداری دو سه پیراهن بیشتر از آنان پاره کردهاند. اگر خط میخی بابلیها خط هخامنشه است باین دلیل است که برجای «نیو کد نصر » و «آشور با نیپال» نشستهاند و بر قلمروی حکومت میکنند که ناچار است سه زبان داشته باشد و کورش و داریوش مجبورند از اینها هم قدم فراتر بگذارند و «بمل مردوك» را در بابل بپرستند ویهودیان را آزاد کنند و دانیال را بوزارت برگزینند و «استر» را بجای ملکه در بار بنشانند و گاو بالدار آشوری را نگهبان دروازه ورودی آپاداناهای متعدد خویش بگذارند، قبول واشاعه خط میخی در ایران آن زمان نشانه تحول قومی است که میخواهد از بیابانگردی و شبانی دست بردارد تا کمتر از صد سال بعد بتواند کوس رقابت با تمدن درۀ نیل را بزند یا جرأت حمله بیونان و سواحل فنیقی را در دل بپرورد. قبول خط میخی بابلی در آخرین تحلیل یعنی قبول تمدن و شهر نشینی و رها کردن چوپانی و آوارگی. همین رسمی که پس از قرنها هنوز در کوچ نشینی قشقاییها دوام دارد و نشان دهنده این واقعیت است که هنوز ما یکدست بتمدن خود نکردهایم و یکسره شهر نشین نشدهایم.
اما اشکانیها و سامانیها خط میخی را کنار گذاشتند و دیگری را جانشین آن کردند. چرا که مستقر شده بودند و شهر نشین. باین دلیل در سراسر مملکت آتشگاه میسازند و متکی بخانمان خویش ادبی نو یافتهاند و یك زبان رسمی دارند و بینیاز از آشور و بابل که هر کدام هفت کفن پوساندهاند و داستان هر کدام با پر زودی افسانهای شده است معماری تازهای تألیف میکنند که طاق ضربی را بی هیچ ستونی تا پنجاه متر ارتفاع بالا میبرد. تمدنی که ایلچی بهند میفرستد و علمای فراری از تعصب یونان بمسیحیت گرویده را در محافل دانشگاهی خود پناه میدهد و دارالترجمهای دارد که آثار هند و یونان را ترجمه کند و تا با مروز برای ما باقی بگذارد اختراع خط تازه در این دوره و اشاعه آن حاکی از استقرار تمدنی است در این سوی دجله و فرات که بر ملت واحد تکیه دارد با مذهب واحد و این ملت سرگرم کندن قناتهاست و تأسیس دهات و قادر بشهرسازی نوع جدیدی است که در « بیشابور » کازرون میبینی یا اسلوب خاص و با مدرسهها و بیمارستانها و مجاری آبیاری ملتی که افراد مرفهالحالش در اوقات فراغت کتاب میخوانند و نرد شطرنج و چوگان میبازند و هنرمندانش میدانند که چگونه فیه دیگر نقش برجسته دوره هخامنشی را که قرنها زندانی صلابت سنگ هزاره پلکانها بودند از درون این سرسختی سنگین آزاد کنند و مجسمه بسازند و یا از مفرغ بریزند. تمدنی که قادر بود چهارصد سال واژه ناخوانا از دو سو در قبال حمله اقوام دیگر بایستد و در تمام این مدت دراز اسب و استر و سلاح و سوار برای جنگ با لژیونرهای رومی فرا کند و هپطالیان ( هیاطله ) را چنان ادب کند که تا شش قرن واژه ناخوانا از سلطه اسلام نیز هنوز با ترس و لرز بمرزهای شرقیاش نزدیک بشوند.
و بدوره اسلام که میرسیم تکلیف روشن است. دعوی تازهایست با آزادیهای تازه و روال جدیدی برای زیست و قلمروی گسترده بینالمللی بجای حصار تنگ مرز وسامان یك ملیت و ملتی است در بند مقررات (کاست) گرفتار و مجبور بتحمل طبقهبندی دورهها ماقبل تاریخ و خسته از همه جنگهای با روم و بجان آمده از مالیات های دولتی و مقررات خشك مذهب زردشت و بهرصورت منتظر گشایشی یا معجزهای. این است که اهالی پایتخت آنروز مملکت در کوچههای مدائن ( تیسفون) نان و خرما پخش میکنند میان اعراب پابرهنه گرسنه و مهاجم که برای غارت کاخ شاهی میدوند ما بعنوان یك ملت هرگز از اعراب شکست نخوردهایم. آنچه از اسلام شکست خورد تشکیلات پوسیده درباری و نظامی ساسانی بود که وسیلهای شده بود برای خفه کردن هر ناله اعتراضی در لباس مذهبمانی یا مزدك و نتیجه این شکست آن بود که ملتی آزاد شد. آزاد از مالیات آزاد از قید کاست. آزاد برای قبول هر مذهبی و آزاد برای تحصیل علم گرچه در حمله اسلام کاخی فرو ریخت و لشکری شکست و شاید کتابخانههایی سوخت اما تمدن ایرانی رونق گرفت و بر مرکب اسلام خود را تا پشت دروازه (گل ) رساند. هنوز کوته بینانی هستند که بزکریای رازی و بیرونی و ابن سینا میتازند که چرا بعربی نوشتید؛ غافل از اینکه این عربینویسی موقتی در چهار پنج قرن آغاز اسلام تنها راه حفظ تمدن و فرهنگ ایرانی از آفات زمانه. اگر فقط بفارسی مینوشتند و فقط كتابخانهها و مدارس ری و نیشاپور و بغداد مراکز این تمدن دود مغول که همه این شهرها را کوفت و سوخت وزیر وزیر کرد دیگر از کجا دسترسی بود به «ما للهند» گرانبهای بیرونی یا «قانون» و «شفا»ی بوعلی سینا؟ با این خط و زبان جدید فرهنگ ایرانی چنان قلمرو گستردهای یافت که نام و نشانترین پناهگاههایش و «قرطبه» بود و قاهره و دانشمندان و محققان ایرانی اسلام پذیرفته هم از این راه بود که توانستند بیش از نیمی از عوامل اصلی تمدن اسلامی را بسازند تا برسد زمانیکه زبان فارسی از نو فرصت خودنمایی و تظاهر بیابد و دوست بزرگانی چون رودکی و فردوسی و ناصر خسرو و خیام چنان رواج و رونقی پیدا کند که همان در اواخر قرن هفتم شاهکار سعدی کتاب دستی مکتب خانه بروندگان بشود. بله ـ در چنین وضع و زمانهای بود که ما خط عربی را گرفتیم و پروردیم و منفح ساختیم باین مشق زیبای تندنویسانه مفتصد در کاغذ و رقت... که قرار شد دفاعی در کار نباشد. حالا پیران قوم آمدهاند که این خط را باید تغییر داد. بسیار خوب. بفرمایید. رو در واسی نکنید و خط لاتین را جایش بگذارید. اما بگویید ببینم این تغییر خط نشانه چه تغییری است در کجای این زندگی که ما داریم؟ آخر زیر این آسمان کبود چه حادثهای بوقوع پیوسته؟ آیا مذهب تازهای آمده است که ما از آن بیخبریم؟ یا اساس زندگی اقتصادی مردم عوض شده است؟ یا فقر ریشه کن شده؟ یا بیکاری و ولگردی از میان رفته؟ آخر این تغییر خط را بعنون کدام خبر خوش - وطلیعة كدام قدم مبارك ـ و پیش قراول کدام دوره طلایی بپذیریم؟
گرچه این دیگر بعقل پیران قوم قد نمیدهد اما شاید جوانی نو خواسته و باهوش در آید و بگوید تحول صنعتی مأخذ از غرب که ناچار از قبول آنیم چندان بیاهمیتتر از تحولاتی که تو در گذشته و از گذشته بر شمردی نیست. و در چنین صورتی چنان زندگی مازیروز برخواهد شد که خط که هیچ زبانمان نیز بین ما خواهد رفت. وراقم این سطور که در آغاز سخن با این خبر اشارهای کرد همانجا گفت که در روزگار فعلی این زبان است که باید دل بخالش سوزاند نه خط و اکنون نیز در جواب این سؤال مقدر میگوید اگر این تحول صنعتی از صورت تفنن و تقلید و ندانم کاری بدر آمد و توانست در عمق اجتماع امروزی ما اثری بگذارد و دست کم رابطه مالك ورعیت را عوض کند تازه برای ما قضیه تجربه ژاپن پیش خواهد آمد که صدو پنجاه سال پیش بچنین مرحلهای از تحول صنعتی رسید ولی هیچ نیازی باین نداشت که خط کج روتر از خط ترسای خود را عوض کند[۲]. وما فعلا در وضعی بسر می بریم که صنعتمان هنوز در بند سیمان نازی است و تنها سرمایه ذخیرهمان برای آبادانی مملکت همان دو سه سد نیمبندی که خدا عالم است بچه درد خواهد خورد. و بهداشتمان بصورتی است که قبرستانهامان هنوز یر است از بیماران اسهالی و ورم رودهای ـ و فرهنگمان جوری عمل میکند که هر الفبا خوانی بخیال پشت میز نشینی از مدرسه بدر میآید و تازه هنوز نمیدانیم با این سالی دوازده سیزده هزار دیپلمه دبیرستانهامان چه بکنیم - وبزرگترین تحول اجتماعیمان فروختن زمینهای خالصه است بمردمی که روزی همین زمینها را ازیشان غصب کرده بودهایم و بهترین خواندنیهامان چنانکه دیدید عبارتست از همان «رنگین نامه»ها که بهتر آنکه مردم سواد نداشته باشند تا بتوانند بخوانندشان میبینید که ما هنوز اندر خم یك كوچهایم. و بهر صورت خیالتان راحت باشد. بیهوده غم خط را نخورید پیران قوم هم که چنین غم بیهودهای خورند بیکارند و شکمشان سیر است. اگر غمی باید خورد غم زبان فارسی است که حتی در مدارس بیچنان وضع ناهنجاری دچار شده است که راقم این سطور ناچار شد بعنوان تکلمۀ این مختصر- (که از سر جسارت وحق تاشناسی نسبت بپیران قوم فراهم شد) -گزارشی از آنرا بعرضتان برساند.
***
غرض[۳] از این مختصر روشن کردن و توضیح دادن وضع فعلی ادبیات فارسی در دبیرستانهاست و نشان دادن عللی که موجب ایجاد چنین وضعی شده است و در پایان کلام پیشنهادی برای اصلاح این وضع. اگر اصلاح چنین وضعی معتقد باشیم. زمینه اصلی این بحث تجربه شخصی نویسنده آنست که از ۱۳ سال تدریس ادبیات فارسی در دبیرستانها بدست آورده است. گذشته از اینکه نویسنده فراموش نخواهد کرد که کی و کجا میزند گرچه این کجایی
که نویسنده محکوم بزندگی کردن در آنست زماناً در قرن چهاردهم است بجای آنکه در قرن بیستم باشد.
البته منتظر نباشند که نویسنده فقط در چهارچوب محدود کلاس و مدرسه و فرهنگ حرف خود را دنبال کند چرا که اشتباهی بس بزرك است یك مسأله اجتماعی و فرهنگی را در چنین چهاردیوار کوچکی محدود کردن و صرف نظر از دیگر مؤثرها تنها بعامل فرهنگی و تربیتی توجه داشتن.
طرح کلی این مختصر چنین خواهد بود:
-نخست کوشیده خواهدشد تا وضع تدریس ادبیات فارسی در دبیرستانها روشن شود.
-بعد نتایجی که مش تب بر این وضع است توضیح داده خواهد شد.
-بعد کوشش دیگری بکار خواهد رفت تا نشان داده شود که چه عوامل و موجباتی چنین وضعی را پیش آورده.
-و در قسمت آخر چند پیشنهاد ساده و عملی که اجرای آنها نه بودجه اضافی بخواهد به مستشار جدید در میان گذارده خواهد شد. کهامید است از نظر نیز بین صاحبان قدرت و دستیاران عمل در قلمرو فرهنك مفید تشخیص داده شود.
نخست - وضع فعلی تدریس ادبیات فارسی در دبیرستانها
غیر از کلاسهای مخصوص ادبی معمولاً در کلاسهای دبیرستان هفته أى یكساعت انشاء - یك ساعت دیکته - و یك ساعت هم قرائت فارسی تدریس میشود. در حالیکه زبان خارجه در اغلب کلاسهای دبیرستان ۴ ساعت است. با توجه باین بدیهی اولیه که حداقل تعداد شاگردان در هر کلاس ۴۰ تا ۵۰ نفر است. در چنین وضعی ناچار کتاب قرائت فارسی (هر کتابی که باشد) نیمه کاره میماند. در تمام طول سال بیش از سه تا پنج انشاء و دیکته (حد متوسط) نوشته نمیشود. مگر در شهرستانهاییکه وسایل تفنن (سینما - تلویزیون - تآتر و هر نوع وسیله دیگر برای تفنن خارج از خانه و مدرسه) کمتر است. و و در چنین شهرستانهایی که حتماً کم جمعیتاند و بازاری نامناسب برای اسراف ناچار تعداد شاگرد هر کلاس نیز کمتر است و بهمین مناسبت این نوع شهرستانها کمیامیدوارکننده ترند. گرچه اینامیدواری دولت مستعجلی بیش نیست و بمحض این که تسهیلات زندگی جدید را بهر نقطهای بگذارد تمام خواهد شد.
از نظر کتاب درسی - کتاب مشخصی برای هیچیك از موادسه گانه بالا در دست نیست در برخی از کلاسها کتابهای رسمی وزارت فرهنك را ملاك كار قرار میدهند. و در برخی دیگرمتون قدیمی را. راقم این سطور خود یکی از کسانی بود که در تمام این سیزده سال تدریس ادبیات فارسی فقط و فقط با متون قدیمی سروکار داشت. چرا كه یك قدیمی را بر کتب ملتقط و منتخبات مانند گردآورندگان جدید ترجیح میداد و بیشتر باین دلیل که با تدریس بك متن قدیمی مثلا گلستان یا چهار مقاله ـ پس از چهار هفته در همان اوایل سال تأثیر سبک قدیمی را در انشاء شاگردان ظاهر شده میدید و آنوقت فرصتی میجست تا حالی شاگردان کند که این تأثیر ناخود آگاه بچه علامت است ویس معنى فلان سك چیست و ما امروز چرا بآن سبک نمینویسیم و بجای آن بغلان سبک مینویسیم که این امتیازات و مختصات را دارد. و در اثر پیروی از همین یك روش شاگرد خود بخود دو سه نکته اساسی را در مییافت که عبارت باشد از مفهوم سبك - امتیازات فلان سیك نسبت بیگری - وتکلیف امروز نویسنده و البته چنین مقاصدی را با یك كتاب منتخب بدست نمیتوان آورد که هرروز معلم و شاگرد را از شاخی شاخی دیگر میراند و فرصت بحثی نمیدهد.
باین صورت نمیتوان بدقت معین کرد که چه اغتشاشی در کار ادبیات فارسی رخ داده است. و چون در اذهان عامه نقص اساسی فرهنگ این تشخیص داده شده است که «فلان فارغ التحصیل دبیرستان نمیتواند حتی یك تقاضای اداری بنویسد» ( انگار اصل بر این است که هر از دبیرستان در آمدهای باید عاقبت کارمند بشود و محتاج بنوشتن تقاضای اداری -) باین مناسبت نویسندگان محترم کتابهای درسی در این سالهای اخیر همت عجیبی بکار بردهاند حتی برای تنظیم کتابهای انشاء ـ حاوی مقداری کاغذنویسی و برگزیدهی از مقالات بیسر و ته. و کار را بجایی رساندهاند که حتی انشاء زبان را نیز محتاج بکتاب ساخته اند که بروی و مطالبش را حفظ کنی و از روی آن امتحان بدهی. بگذریم که طرز انتشار و فروش این نوع کتابها در مدارس چگونه است و چه گروکشیها که نمیشود.
از نظر کیفیت معلم ادبیات فارسی نیز ) صرف نظر از جهت كمي قضیه که خود موجب غمض عین درباره کمیت است ) وضع چندان روشنتر نیست که گذشت .[۴] در زمره دبیران ادبیات فارسی هنوز از آن پیران پر تجربه نسل گذشته که ساعت درس فارسی برایشان وعظ و نصیحت است یا در جهان بینی خاص ایشان امتیازی میان زبان فارسی و عربی نیست داریم تا جوانهای تازه از کار در آمده ای که خود سیل بردگان هجوم زبان و ادب خارجی اند و چه بسیار قلیلاند دبیرانی که ضمن تدریس ادبیات فارسی میدانند چه میکنند یا میتوانند بزحمت فراوان بشاگرد بقبولانند که اگر زبان فارسی زبان مادری توست لازمهاش این نیست که مادرزاد آنرا بدانی و یا دستور و صرف و نحوش آشنا باشی حدوسط معلم خوب ادبیات فارسی ما يك فارغ التحصيل دانشكده ادبیات است که سه سال آزگار در آنجا نبش قبر کرده و فقط بلد است در باره سال ولادت و وفات فلان شاعر یا نویسندۀ باستاني شك و ترديد بياورد. اما هرگز مفهوم درست و دقیقی از ادبیات ندارد از ادبیات بعنوان یک هنر نه بعنوان وسيلة تقاضای اداری نوشتن ، میبینید که اینجای کار از دانشگاه خراب است. بسیار پیش آمده است که بهترین نویسندگان کلاسها در امتحانات هایی بزحمت قبول شده اند و از انشا که مایه امیدشان بوده حتی يك ۱۰ هم نیاورده اند.
آخرین نکته در این مورد واژه ناخوانا است که در باره درس
عربی رخ میدهد. در عین حال که طبق برنامههای رسمی فرهنگ درس عربی باید همچون دستیاری برای فهم ادبیات فارسی تدریس شود - این درس کم کم بصورت زائده برنامه کلاسها آمده است و جز در کلاسهای ادبی توجهی آن نمیشود. خود فارسی بدرد کجای فردای شاگرد میخورد تا دستیارش که عربی باشد؟ چرا - این کلاسهای عربی و حتی در اغلب موارد کلاس فارسی بدرد آن صدی ۲ تا ۵ شاگردان میخورد که آخوند ملکند و عربیت و ادبیت را از خانواده با خود بمدرسه آوردهاند تا در هر کلاس لغت مشکلی را از معلم بپرسند.
و بنابراین مقدمات ( و آنچه پس از این بجای اصلی خود خواهد آمد ) در روزگار فعلی ما ادبیات فارسی در مدارس متوسطه کارش با پنجا کشیده که نمرهاش ملاط دیگر نمره هاست - معلمش اگر ملعبه نباشد اغلب اوقات اجباراً آدم سهل انگاری است کتابش را اگر نخریدی و تا آخر سال هم نداشتی عیبی ندارد – و اگر در امتحان نهایی دوسه نمره میخواستی تا در کارت تجدید نظر کنند همه نگاهها متوجه معلم ادبیات خواهد شد و بندرت میتوان دید که شاگردی در کلاسی از درس فارسی رد بشود.
دوم - نتایج مترتب بر این وضع
اگر در توضیح وضع تدریر ادبیات فارسی فقط بعوامل داخلی فرهنگ که در بالا اشارهی بقسمتی از آنها شد اکتفا کنیم نیز نتایج زیر است:
۱ - بیسوادی تقریباً مطلق فارغ التحصیلان دبیرستانها. نه با این علت که قادر بنوشتن یك تقاضای اداری نیستند بلکه باین علت که سؤال امتحانی شیمی یا طبیعی را هم نمیتوانند بنویسند. نه تنها با این علت که زیبایی شعر و نثر را نمیشناسند بلکه از خواندن آنهم عاجزند. و نه تنها باین علت که نمیدانند ادبیات بمفهوم هنریاش چیست بلکه اسم و قبل را هم از یکدیگر تمیز نمیدهند. و اگر کسی هست از این سالی ۱۲ - ۱۳ هزار فارغ التحصیل هر ساله دبیرستانها که سوادی دارد مطمئن باشید که سواد خود را از خارج یعنی از خانواده بمدرسه آورده است.
۲ـ و همین مناسبت نثر بیسوادی مطلق در اجتماع اگر فارسینویسی در نامههای اداری باین صورت مفتضح در آمده است یا اگر مطبوعات مملکت غلطنامههایی بیش نیست یا رنگین نامههایی یا اگر حتی در نثر نویسندگان نامی زبان فارسی هم از برخورد با غلطهای املایی و انشایی درامان نیستی، دلیلش همین زمینه خرابی است که در مدرسهها داریم. حیف که جرأت نمیکنم و گرنه مینوشتم که در سخنرانیهای بزرگان قوم نیز که واقعاً جرأت میخواهد.
۳ـ و تازه این کار دو عامل باعث میشود که کار زبان فارسی در دنیارو یکسادی بگراید. خوشبختانه هنوز تنها منبع اصلی برای تحصیل زبان و ادبیات فارسی ایران است ( گرچه فراوانند کسانی که دکترای ادبیات فارسی را هم از فلان مملکت خارجی بارمغان میاورند و این واقعاً تعجبآور است که چرا وزرای محترم فرهنگ در این باره سکوت میکنند ) اما باین طریق بزودی خواهد رسید روزی که این تنها رجحان جهانی را نیز از دستمان بگیرند. حتماً وزارت محترم فرهنگ متوجه این نکته مهم هست که هنوز در بیرون سرحدات این مملکت هستند کسانی که فارسی میدانند و میخوانند. آیا ضمن مطالعات خود آن وزارتخانه محترم - متوجه این فارسی زبانان ملیتهای دیگر نیز هست یا تمام توجه صرف مبارزه تبلیغاتی با بیسوادی و افتتاح کلاسهای واژه ناخوانا میشود؟
دوم - چه عللی موجب کساد بازار زبان فارسی و ادبیات آن حتی در دبیرستانها شده است؟
گذشته از علل داخلی یعنی فرهنگی - برای این بازار کساد علتهای دیگری نیز میتوان جست که در زیر بذکر چندتای آن اکتفا میشود. اگر بخاطرتان باشد چندی پیش آقای تقیزاده سناتور محترم ضمن طرح مسأله تدریس زبانهای خارجی در کودکستان ها مختصری از نتایج وخیم وضع فعلی زبان فارسی را در مدارس یادآوری کرده بودند. اماایشان شاید فراموش کرده بودند یا فرصت نکرده بودند که بگویند چه عواملی موجب پیش آمدن چنین وضعی شده است و باصطلاح فقط به بیان درد اکتفا کرده بودند. و اکنون راقم این سطور خواهد کوشید که این عوامل و موجبات را نیز تا آنجا که میتواند بشمارد این عوامل بر چند نوعند اما چون هیچ دسته از این عوامل خالی از صیغه فرهنگی نیستند این است که همه را یکجا و بترتیب شماره خواهم آورد:
۱ـ مملکت ما در شرایطی بسر میبرد که احتیاج به متخصص فنى ( تكنیسین ) فراوان دارد شاید - بهمین مناسبت سیاست وزارت محترم فرهنگ بر تربیت این دسته از متخصصان فنی تکیه کرده است و صرف نظر از اینکه در این راه تا کجا موفقیم و تا کجا نیستیم همه متفقیم که چنین سیاستی اگر اتخاذ شده باشد بجاست. نتیجه این سیاست همچنانکه باید باشد توجه روز افزون برشتهها و بدرسهای ریاضی و طبیعی است و ناچار زبان فارسی بحال خود رها شده است بخصوص اگر در نظر داشته باشیم که در محیط یك مدرسه و در ذهن خام یك دانشآموز مواد ریاضیات و ادبیات دو نقطه مقابل هماند. چه حقیقت امر غیر از این است و ادبیات بعنوان هنری از هنرها گشاینده غوامضی است که از دست ریاضیات هم بر نمیآید. دست کم کمکی که شعرا و نویسندگان در همه ادوار تاریخ بشناخت طبیعت یا روان آدمی کردهاند انکار ناپذیر است.
۲ـ در عین حال که چنین احتیاج مبرمی بوجود متخصص فن داریم باید اذعان کنیم که کتاب فنی بزبان فارسی نداریم یا بسیار کم داریم. و همان بسیار کم را هم بسیار ناقص داریم و متعلق بسنین ماضی و خالی از آخرین تحقیقات علمی و فنی در چنین وضعی بحث مردم حق دارد اگر جای وقت تلف کردن برای فارسی بزبان خارجهای برسد که اگر وسیله کسب تخصص و تبحری هم نداشد دست کم بتنهایی وسیلهایست، یعنی فردا میتواند مترجم بشود. بگذریم که راقم این طور دوستی داشت که پس از لیسانس گرفتن برای ادامه تحصیل فرنگ رفت و هنوز یکماه از رفتنش نگذشته بود که با پست هوایی کتاب دستور زبان فارسی از من خواست و البته میدانید برای چه؟ برای اینکه در دستور زبان فرنگیاش دیده بود که صحبت از فعل و اسم و مفعول صریح میکنند و او که در زبان مادریش هم از این مقولهها چیزی نمیدانست ناچار شده بود که اول دستور زبان فارسی را بخواند تا بتواند دستور فلان زبان فرنگی را بیاموزد. غرضم از این مثال این بود که حتی با وجود چنین سیاستی نمیتوان از زبان فارسی صرف نظر کرد و بهر صورت در عین نیاز وافری که بکتابهای فنی درست و حسابی داریم بنگاههای بزرك انتشارات خارجی و داخلیها ( غیر از انتشارات دانشگاه که گرچه از نظر فارسی اغلب کتابهای فنیاش افتضاحآور است ولی بهر صورت با هر کتاب فنی که بیرون میدهد نیازی را برآورده میکند ) مشغول ترجمه و انتشار سفرنامه گالیور هستند یا قصههایی که در ناشر کم مایهای ( چه مادی و چه معنوی ) قادر بچاپ و فروش آنست.
۳ـ و آن وقت این هر دو مطلب که گذشت خود مؤید عامل دیگری هستند که بهتر است بیماری بیگانه زدگیاش بنامیم. و این بیماری خود ناشی از آنست که از خرد و کلان همه میبینیم که برای رسیدن بقافله تمدن غربی پیش از همه باید زبانش را آموخت. والبته آن زبان مخصوص غربی را که زبان ملل آنگلوساکسون است و تکیهاش بلیره و دلار است و ما محتاج مستشارانش هستیم. روزگاری بود که حد اعلای کوشش یک کارمند اداری رسیدن بحدود مقرب الخاقانی وزیر بود. اما اینروزها روزگار بدجوری برگشته است. و منتهای آرزوی خرد و کلان کارمندان دمخور شدن با فلان مستشار است. و البته پیداست که چرا. هیچ چیز که نداشته باشد یك بورس که دارد و سفر یکسالهای بدنیای از ما بهتران. همین است که باید بیماری بیگانهزدگی نامید. در چنین وضعی که پیر مردان هفتاد سالهای را میشناسیم که تازه دارند زبان بیگانه میخوانند از جوانی که برای ده بیست سال دیگر تربیت میشود چه انتظاری داریم البته کاش این درس خواندن سر پیری چنان بود که حضرت سکاکی کرد. اما افسوس زبانآموزی پیران قوم نه بقصد استفاده از کتب علمی و ادبیست نه بقصد قربت. بحق در این کار قصد قربت بجای دیگر یا کس دیگری در کار است... ۴- علاوه بر این سه امر بسیار مهم عوامل دیگری را نیز باید شمرد که گرچه بآن اهمیت نیستند اما بهر صورت باید در مد نظر باشند، اما چون این امور عوامل دست دومند همه را در این شماره چهارم گرد میآورم -:
الف - شاگردهای مدارس این روزها زبان فارسی را بیشتر از مجلات هفتگی و رادیو وسینما و تلویزیون میآموزند تا از کلاس ادبیات فارسی. چرا که در همه اینها که گذشت مطالبی هست که مدرسه از آنها بیخبر است - مطالبی که دانستن آنها اقتضای من است مثل راههای عشق ورزی و کاغذ عاشقانه نوشتن و شعر جدید گفتن عین حال که آموزش جدی نمیدهد. اما بهر صورت وقتی دست کم هفتهای یک مجله بخوانی که صد صفحه است ناچار زبانت و قلمت بهمان سوی میگراید که مجله باهمه بیسوادی ادارهکنندگانش خواسته است.[۵]
ب - سوغاتی که در سالهای اخیر بدست آقایان مستشاران خارجی برای فرهنگ آمده است ( غرضم تعلیمات سمعی و بصری است که اصرار میکند در کار تعلیم و تربیت خواندنی و حفظ کردنی هر چه کمتر باشد. ) صرف نظر از اینکه موفقیت روشهای صرفاً سمعی و بصری در این یکی دو سال اخیر در خود آمریکا نیز مورد شك و تردید قرار گرفته است و بمناسبت پیشرفتهاییکه شورویها با حفظ روشهای كلاسیك تربیتی در پرورش متخصصان فنی بدست آوردهاند علمای این فن در خود امریکا در جستجوی راههای تازهای برآمدهاند. تقلید ناقص ما از این روش که خوشبختانه بعلت قلت وسایل فنی مورد نیاز آن چندان شیوع و توسعهای هم نیافته است خود یکی دیگر از علل بیتوجهی بخواندن و نوشتن و آموختن دقیق زبان و ادب فارسی بوده است. مدارس نمونه وزارت فرهنگ از این نظر واقعاً نمونهاند. اینرا هم در نظر داشته باشیم که روش سمعی و بصری در تعلیم و تربیت از مستلزمات محیطهای اجتماعی خاصی است که فراوانی کتاب و دسترسی روز افزون شاگردان بکتابخانه
بعضی از اوقات حتی موجب واژه ناخوانا انتخاب میشود و باعث گیجی و درماندگی و در چنان شرایطی البته که روشهای سمعی و بصری مقری و گریزی است. اما در شرایطی که ما بسر میبریم و هیچ شهری از شهرهامان نیست که کتابخانه مرتبی داشته باشد آیا بهتر نیست که بجای صرف مخارج هنگفت برای تهیه ابزار و آلات سمعی و بصری بکوشیم تا امکان مواجهه بچههای مردم بکتاب بیشتر بشود؟
ج ـ دستور زبان فارسی درس رسمی کلاسهای دبیرستان نیست. و آنرا اصلاً جدی نمیگیرند. فقط در کلاسهای آخر دبستان آنهم بصورتی بسیار ناقص یکی دو سال دستور زبان تدریس میشود و دنباله چنین درس مهمی را- اگر کسی گذارش بدانشگاه افتاد - دانشکده ادبیات میگیرند. در حالیکه دستور زبان باید در سالهایی بسیار جدی گرفته شود که شاگرد مدرسه قدرت تعقل یافته یعنی در سالهای دوره دوم دبیرستان، و بعلت همین وقعه دور و درازی که در کار تدریس دستور زبان رخ میدهد ( بگذریم که اگر شاگردی از دبیرستان ترک تحصیل کرد یا رشتههای غیر ادبی دانشگاه را برگزید در حقیقت از دبستان که بیرون آمد با دستور زبان وداع گفته است ) هیچ فارغ التحصیل دبیرستانی نیست که خبری از دستور. زبان داشته باشد.
علل و موجبات فراوان دیگری نیز هست که موجب این کساد بازار زبان و ادب فارسی شده است از قبیل كمك غیر عمدی به بسته شدن شعبههای ادبی دبیرستانها سهل انگاری مجدد در مورد امتحان کلی زبان فارسی در کنکور دانشگاه ممنوع ساختن پرداخت حق التدریس برای درسهای ادبی - بلبلی کردن طوطی صفتانه بزرگان قوم با نگریزی (!) در هر محفل و مجلس و هر تشریفات سیاسی و رویهمرفته پیش آوردن موجباتی که روز بروز از شان و اعتبار زبان و ادبیات فارسی کاسته است... و البته این امور از نظر تیزی اولیای امور فرهنگ پوشیده نیست. اینها و بسیاری عوامل دست دوم دیگر که ذکر آنها موجب اطاله کلام خواهد شد مجموعا باعث شده اند که بزبان و ادبیات فارسی نه تنها در دبیر رستانها بلکه حتی در دبستانها و کودکستانها کمتر وقعی گذاشته بشود.
چهارم - چند پیشنهاد ساده و عملی برای اصلاح این وضع ناهنجار
در عین حال که رفع علل و عوامل بر شمرده در صفحات پیش بتنهایی از عهده وزارت فرهنگ بر آمده نیست چرا که هم وقت کافی میخواهد و هم مستلزم تغییری کلی در روال دیگر تأسیسات اداری مملکت است؛ با اینحال بحكم مالا یدرك كله لا یترك كله. آنچه بنظر راقم این سطور از عهده آن وزارتخانه محترم بر میآید اینکه خرج و مأمور اضافی بخواهد، باختصار در زیر شمرده خواهد شد:
اول - برای درس دستور زبان فارسی یکباعت مستقل با نمرة مستقل و مجزا از دیگر دروس در هر هفته و برای تمام کلاسهای د ہیںستان بدون استثنا) معین شود. البته با توجه باینکه تمرینهای دستوری باید کتبی باشد و در ضمن درس انشاء عملی بشود نه چنانکه فعلا هست همراه با قرائت فارسى وشفاهاً. فعلا فقط در کلاس ششم ادبی بدرس دستور زبان حیثیت و استقلالی داده شده است و در دیگر كلاسها بدون استثنا درس دستور ضمیمه قرائت فارسی است. و این البته صحیح نیست.
دوم - بتمام درسهای مربوط بزبان قرائت دستور دیکته انشاء) در تمام کلاسهای دبیر رستان ضریب دو داده شود. یا حداقل بدو درس دستور و انشاء. البته آنچه از موضوعات مربوط بزبان که هم اکنون ضریب دو دارند در چنین صورتی ضریب سه پیدا خواهند کرد.
سوم - امتحان هر چهار ماده بالا از این پس بعهده یك دبیر
نباشد بلکه بعهده یك هیئت (حداقل دو نفره) محول شود تا هرچه
بیشتر از خطر یکسان نبودن ملاك (كریته ریوم) تصحیح أوراق ونمره
دادن کاسته گردد.
چهارم برای تدریس قرائت فارسی حتی المقدور از متنهای قدیمی استفاده بشود. و البته بوسیله دبیران باسواد و نواندیش که مبادا قدمت متن با قدمت طرز تفکرها بیامیزد و کار را خرابتر کند. در این مورد بخصوص بخاطرمان باشد که نثر امروزی را شاگردها یا ندازه کافی از روز نامهها و رادیوها و سینماها اخذ میکنند. و در چنین وضعی وزارت محترم فرهنگ حق دارد که نسبت به متنهای قدیمی هرچه سخت گیرتر باشد.
پنجم - در کلاسهای دوره دوم دبیرستان درس إنشاء بدل شود بدرس نویسندگی - چه لفظاً و چه معناً. البته بسته برشتههای مختلف مثلاً دو رشته ادبی کلاس انشاء بدل شود بدرس هنر ادبیات با تمام متفرعاتش از قبیل داستاننویسی - تاترنویسی - شاعری - نقد ادبی - تهیه رپرتاژهای رادیویی و تلویزیونی - فن ترجمه و... و در رشتههای دیگر بروش تحقیقهای علمی و تهیه گزارش و مقالهنویسی و تفسیر مشکلات فکری.
ششم- نظارت و اصرار بیشتر در کار دانشسرایعالی برای تربیت دبیران و البته دبیران ادبیات مطلع از مفهوم بلند این هنر و آشنا برموز کار نه محققهای وطنی نبش قبرکننده یا معلمهای کلیله دمنهای یا ملا نقطیهای بیاطلاع از وسعت قلمرو ادبیات بزرگ دنیایی. والبته لازم است در همین دوره دا نشسرا تمام کتابهای قرائت دبیرستان سطر سطر خوانده شود (بعنوان Livre de Maitre) تا دبیران فردا بدانند که در کلاس چه باید کرد؟ (نکته اخیر نظر دوست عزیزم دکتر نبهی است. )
هفتم ترتیب دادن مسابقۀ نویسندگی در هر سال برای هر یك از كلاسهای دبیرستانهای تمام کشور برای تعیین بهترین نویسندگان كلاسها ( بترتیب در هر مدرسه در هر شهر- در هر شهرستان در در استان و در تمام کشور - ) و کوشش در اینکه جایزهها بدست شخصیتهای بسیار برجسته کشور و در اعیاد بزرگ و با تشریفات آبرومند توزیع شود و مخصوصاً این نکته رعایت شود که جوایز نقدی نباشد بلکه عبارت باشد از دوره آثار ادبی مثلاً یکدوره مثنوی یا شاهنامه یا کلیات - سعدی و از این قبیل.
هشتم - تشکیل کنفرانسی از تمام دبیران ادبیات شاغل ( که لابد تا بحال حداکثر به ۹۰۰ نفر رسیدهاند و جمع کردنشان در یکجا ممتنع نیست سالی یکبار و هر سال در یکی از شهرستانهای دور افتاده برای شور و بحث درباره مشکلات تدریس ادبیات و بقصد جستن راههای تازه و تبادل آراء یا در تعطیلات تابستان یا در ایام تعطیل زمستانی یا نوروزی و البته تهیه هر نوع تسهیلاتی پرداخت خرج سفر و اضافه کار وغیره) تا همه برغبت شرکت کنند.
نهم - سروسامان دادن بدرس عربی که چون تخصص راقم این سطور نیست از بحث دربارهاش خودداری میکند. اما چون همینقدر میداند که وضع این درس نیز خوب نیست و همین نابسامانی موجب نابسامانیهای درس فارسی شده است صلاح دید که اشاره تذكار دهندهای نیزبان بکند.
دهم - نظارت کامل در کار مطبوعات و سینماها و رادیوها و دیگر تأسیسات فرهنگی از نظر دفاع از زبان فارسی نه بقصد سانسور بیشتر بلکه بعنوان اصلاح زبان. میدانیم که وزارت محترم دوایر معینی دارد (اداره نگارش) که ظاهراً مأمور بهمین امرند اما باعث خجالت است که عرض کنم این دوایر فقط بوجود تشریفاتی خویش قانعند واصلاً وأبدا منشأء اثرى نیستند. باین مناسبت مثلاً میتوان یك هیئت سه نفری را مأموریت داد (یك زباندان ـ یك روانشناس ـ یك متخصص تعلیم و تربیت) که در هر هفته یا در هر ماه یکی از مطبوعات را زیر نظر بگیرند و گزارشی در سه قسمت نامبرده تهیه کرده اول برای خود آن مطبوعه بفرستند که منتشر کند و اگر نکرد عین گزارش را در دیگر مطبوعات یا در رادیوها منتشر بسازند مسلم میدانم که اگر چنین رفتار مؤدب و در عین حال قاطع یاسه با از مطبوعات کشور بشود دیگران حساب کار خودشان را بکنند. البته عین همین نظارت درباره سینماها ورادیوها و تلویزیون نیز میتواند عملی باشد. که دیگر از ذکر جزئیات هر کدام خودداری بشود بهتر است.
یازدهم - همچنین نظارت شدید در کار بنگاههای انتشارات رسمی و غیر رسمی کشور هم از نظر ریان فارسی انتشاراتشان و هـم (مخصوصاً) از این نظر که حتی المقدور بترجمه و نشر کتابهای فنی و تخصصی دست بزنند. تا کم کم این فقر عظیم کتاب فنی مرتفع بشود و دیگر چنین نباشد که برای تحقیق در ادبیات فارسی نیز دست آخر محتاج به مثلاً زبان آلمانی باشیم.
دوازدهم و آخرین - و در عین حال مهمترین پیشنهاد
ایجاد درس تازهای باسم ورسم «قصص ملى و مذهبی» و مخصوصاً برای سه کلاس دوره اول دبیرستان با ساعت مشخص و نمره مستقل اینجا نا چارم چند کلمه توضیح بدهم:
بنای ملیت وزبان در هر گوشهای از این عالم وجود بر دوش اساطیر اولین (Mythes) نهاده شده است. ادبیات هر ملتی یا هر زبانی را وقتی میتوان فهمید که با اساطیر و افسانههای کهن ملی یا مذهبی آن قوم و زبان آشنا بود یعنى فلان فارغ التحصیل دبیرستان یا داشگاه تا نداند که یوسف که بود و یعقوب یا زلیخا چه کردند نمیتواند معنی این مصرع را بفهمد که «زمصرش بوی پیراهن شنیدی» یا نا نداند که کمان کیانی چه خواصی داشته نمیتواند بعلت قدر و ارزش ستم دستان و اجدادش پی ببرد و بفهمد که چرا با همه بیاعتناییهایی به بکاووس شاه میکردهاند باز همیال و کوپال خود را حفظ میکردهاند. اینکه اقوام عاد و ثمود چگونه دچار بلا شدند یا اینکه اسفندیار چگونه رویین تن شد یا اینکه سیمرغ چه نسبتی با پهلوانان افسانهای داشت همه مسائلی است که با ندانی نمیتوانی از زیبایی ادبیات فارسی بودی ببری روزگاری بود که بچههای مردم بمجلس روضهای یا وعظی میرفتند و نوع مذهبی این اساطیر اولین را گرچه بسیار ناقص از زبان روحانیان بر سر منبر میشنیدند اما امروز که فقط سینما میروند وضع از چه قرار است؛ از این قرار است که هر کدامشان بهتر از هر فرنگی و واژه ناخوانا دنیایی در کول و ژوپیتر و ونوس را میشناسد اما نمیدانند نوح که بود و چرا یونس بدهان ماهی افتاد یا چرا باید سهراب بدست رستم کشته میشد؟ همین علت هاست که اعتبار زبان فارسی از دست رفته. آنکه ما در کلاسها میپروریم بیسواد است و اگر هم سواد خواندن منطق الطیره را داشته باشد نمیفهمد که چه سمبلها و نشانهها و کنایهها در در آن مندرج است و این است که از خیر گذشتهها میگذرد و همه سنن ادبی را میبوسد و بطاق نسیان میدهد و از بیخ عرب میشود. عرب که ابداا از بیخ فرنگی میشود باین مناسبت است که راقم این سطور با نهایت الحاح از مقامات مسؤول وزارت فرهنگ میخواهد که این مطلب بخصوص را بشور بگذارند و پس از سنجش دقیق این عرایض بتأسیس چنین درسی در دوره اول دبیرستان تصمیم بگیرند. اگر قرار است ملیت را در بچههای مردم تقویت کرد تنها راهش اینست نه آنجنان که تا کنون میکردهایم و فقط افتخارات مردگان را مرتب بخورد مردم میدادهایم و میدهیم که دیگر دارد تهوعآور میشود. بجای این کار باید زیبایی افسانهها و اساطیر ملی و مذهبی را جایگزین کنیم که از اول خلقت تا کنون دهان بدهان و سینه واژه ناخوانا گشته و روز بروز زیباتر و شادابتر شده است.
برای تدریس قصص مذهبی از وجود دبیران فقه و شرعیات میشود فعلا استفاده کرد و قصص ملی را نیز بعهده دبیران ادبیات گذاشت و کم کم کوشید تا برای این درس مخصوص هم کتاب تهیه شود هم دبیر.
- ↑ طبق آمار رسمی وزارت فرهنگ در سال تحصیلی ۷- ۱۳۳۶ جمع کل کارکنان فنی آموزشگاههای کشور (آموزگاران - دبیران) ۴۳۵۵۸ نفر بوده. ازین عده فقط ۳۸۸۰ نفر لیسانس داشتهاند. ۹۵۸۲ نفر تصدیق شش ابتدایی داشتهاند - ۷۷۴۰ نفر کارنامه سوم متوسطه ۸۴۸۳ نفر دیپلم دانشسراها را داشتهاند - ۱۲۳۹۲ نفر دیپلم عادی پنجم و ششم متوسطه را و ۱۴۸۱ نیز معلومات قدیمه داشتهاند یعنی هیچ مدرک تحصیلی نداشتهاند. و تنها ۵۹ درصد از این چهل و چند هزار معلم زن و مرد توانستهاند ازدواج کنند.
- ↑ یا توجه کنید به دولت اسرائیل که برای یك زبان نیمه
مرده (عبری) خط کاملاً مرده عبری راهم از نو زنده کرده است و رواج
داده چرا که در همین حد به سنت کهن محتاج بوده است، بهر صورت
هم اکنون علاوه برینکه تنها وسیله ربط ووحدت همه کسانی که در
بقیه پاورقی در صفحه بعد
اسرائیل بسر میبرند همین خط و زبان است. تنها چیزی از شرق
که در تن اسرائیل است همین خط و زبان است وگرنه دیگر مظاهر زندگی اسرائیل همه غربی است.
- ↑ از اینجا ببعد گزارشی است که رسماً بوزارت فرهنگ داده شده است.
- ↑ طبق آمار وزارت فرهنگ تعداد دبیران ادبیات لیسانسیه در سال تحصیلی ۸-۳۷ جمعا ۷۰۰ نفر بوده است. در حالی که در همان سال وزارت فرهنگ برای کلاسهای موجود خود به ۱۷۸۰ دبیر ادبیات لیسانسیه محتاج بوده و معنى این واقعیت چیست ؟ اینکه چون در اغلب کلاسها پالاندوز خیاطی میکرده در نتیجه تمام شاگردان از درس ادبیات فارسی بیزار شده اند و حق هم داشته اند .
- ↑ مراجعه کنید به «ورشکستگی مطبوعات»