سه مقاله دیگر/ورشکستگی مطبوعات
ورشکستگی مطبوعات
مسأله مطرح است. فقط یك مطلب. اینکه برای آدمی معنایی روحی بیایی و دردی و دلهرهای روحی... دیگر نمیتوان با یخچال و سیاست و بازی بلوت و جدول کلمات متقاطع زیست دیگر
نمی توان بیشعر ورناک زیست و بیشور عشق »
چند سال است که کنار هر کوچه ورهگذری - بساط هر روز نامه فروشی تابلوی رنگارنگیست تا چشم عابران را بدزدد. اما فکرشان را - درست مثل جعبه آینه مغازههای بزرگی که تجملات میفروشند. و درست مثل هر ظاهرسازی دیگری که ما باسم تمدن غربی درو دیوار زندگیمان را با آب و رنگش جلایی ناپایدار و قلابی میدهیم بساط روزنامه فروشها بدستمال چل تکهای میماند که از بنجلهای زندگی بهم بافتهایم- اما اگر در خانواده هاییکه هنوز اسم پدر و مادرهاشان را فراموش نکردهاند دستمالهای چل نکه یادگاری بودند از مادر - بزرگ از پا افتادهای که نمیخواست سربار عروسها و دامادهای خود نان حرام بکند چل تکه روز نامه فروشان ماته مانده بساط مردمیست که روی خود را باین سیلیهای اوراق رنگین سرخ نگه میدارند تا کاغذی و بعد نانی را حرام کنند! و یا اگر در زمانههای ما قبل دقیانوس خرقه مشایخ و مرقع مردان حق که «صدعیب نهان میپوشید» باین وصلههای ناجور افتخار میکرد امروز مرقع مطبوعات ما دوصد عیب و بیماری و گند درون را بر ملا میکند. رنگها مناسب و در چیزی بجای خود سرو گردنها زیبا موها براق و معطر! - لنگ و پاچهها بلورین و سینههای طاق و جفت. درست مثل فیلم مثلاً «واژه ناخوانا بهشت» که آب از دهانت راه میفتاد! - آخر توهم چشم داری و دلی میایستی و چشم چرانی میکنی یا اگر فرصتی داشتی یك بدل از آنها را بدو قران کرایه میکنی و در گوشه کافهای ورق میزنی.
تو که جای خود داری آن دهاتی را بگو که بجستجوی کار از ده بشهر گریخته است تا پپسی کولا بنوشد و ساندویچ پنج قرانی سق بزند و فیلم « بریجیت باردو» را بدو تومان نماشا کند. از دهی که در آن حتی یك بار زنش را لخت ندیده و حالا در شهر اینهمه لختی را پنچ قران باو میفروشند - آنهم لختی و مکش مرگ مایی زنانی را که زشتترین کنیز یکی از آنها را هم او بخواب نمیدیده است. و تازه یك مجله هفتگی تنها این نیست - هزار هنر دیگر هم دارد دفتریست در پنجاه یا صد صفحه پر از قصهها و شعرها و فالبینیها و بحت گشاییها و بخت آزمائیها و داستان اشباح و پریان و شعرهای جدید و دلالی محبت برای زنان و مردان خانه مانده.
خوب - تیمساعت مجلهها را ورق زدهای مطبوعات محترم زبان فارسی را که حتی بچه مدرسهایها هم دیگر اصراری بدانستن مصدر مرخمش ندارند با اسم مفعولش چرا که اینروزها زبان انگلیسی مشکل گشای هر دردیست و تو آنوقت خجالت میکشی که چرا در تهرانی و چرا فارسی میدانی و اصلاً چرا چشم داری وقاحت تمدن غربی سرو رویمان را گرفته است. چه فرق میکند؟ تو یا آن زنکه دهاتی بصورت کلفت بشهر، آمده هر دو آن فیلمها را میبینید و این عکسهای رنگین روی مجلات را میخرید - که فقط مستمسك تحریك آدمهای عتین یا «سادیست» میتواند باشد و میبرید بدر و دیوار اتاقتان میکوبید و هی خودتان را تحریک میکنید و نه تو میدانی و نه وزیر معارفت و نه دستگاه تبلیغات مملکتت که اگر در آب و هوای رخوتآور فرنگ بآن همه تحریك حواس احتیاج است یا با نهمه لختی وعوری که عکس العمل پوشیدگی در قبال آنهمه برف و بوران است؛ در این مملکتی که دخترها دوازده ساله نشده بالغند و سینههاشان ور میقلپد و هر زنی از دست مرد حشری خود بفغان آمده است احتیاجی باین همه ادا و اطوار نیست و اصلاً با این تفاصیل دیگر هیچ جایی میماند برای آن حسن آقای شانزده ساله که مثلاً در فهلیان هفتهها كشیك میکشد تا بتواند از درز در اتاق اختر خانم همسایه را در حال لخت شدن تماشا کند؟ یا چشم مادر و پدرش را بدزد و یواشکی برجستگی سینه دختر خالهاش را اندازه بگیرد؟ میبینید که حتی دارند شعر را از زندگیمان میگیرند - مثل همه آن چیزهای دیگری که دیگران گرفتهاند. بقول آن فیلسوف هندی «افسوس که مملکت ما بچنین وضعی دچار شده است مردم به طلایی که خود دارند همچون برنز مینگرند و برنز بیگانگان برای ایشان طلا است. »[۱]
عذر میخواهم ـ اما باید گفت که اغلب مجلات هفتگی ما درست بفواحش دوره گرد میمانند که هفت قلم آراسته کنار خیابانها میزنند یك شكلك زیباروی انسانی از کثافت و زشتی و ناهنجاری و بیماری و خوانندگان خود را چنان تربیت کردهاند که جز عکسهای لخت را نمیبینند یا تصاویر فجیع تصادفات و آدمهای مثله شده را. مسلماً پرفروشترین مطبوعات سال آنها بودند که عکسهای بی- رو بی تن رجال عراق را چاپ کردند. با این صورت است که خواننده عادی مطبوعات فارسی دارد بهمان دردی دچار میشود که امریکا از آن بفریاد آمده است. یعنی به «سادیسم» و آنوقت همین «رنگین- نامه»ها نعجب میکنند که چرا نباید بعنوان رکن چهارم مشروبات بآنها نگریست و چرا اولیای امور تره هم برایشان خرد نمیکنند. مگر از این نوع مطبوعات چه توقعی هست؟ مردم پول میدهند که عکس لختی بخرند و بعد فالی بگیرند و بختی بیازمایند و بعد آقا بالاخانی یافتند کر شهر آشوبی که چگونه پرده ناموسش ناسور شده تا رسمهای مختلف هرزگی و زیکولومابی را از او بیاموزند. هوالهای برای بیماران جنسی یا برای تازه کارها و چشم و گوش بستهها. بهمین علت است که بزرگترین طبقه خوانندگان این نوع مجلات دخترها و پسرها بخصوص دختر مدرسهایهای بین سنین ۱۲ تا ۱۸ هستند که نه در مدرسه میتوانند از این نوع تجارب بصورتی مشروع سر در بیاورند و نه پدر و مادرهای امل یا بیفکرشان قادر براهنمایی آنها هستند. آخر با این بوسههای کشدار و تحریك كننده که روی پرده هر سینمایی میبینند چه بایدشان کرد؟ جز استمناء؟ و این کار هم خود وسیلهای میخواهد. و باز چه خوشبختند پسرها که بهر صورت آزاد ترند و از هر سوراخ گمنامی که شده میتوانند بقلعه شهوات راه بیایند اما بیچاره دخترها با این پرده عصدمت و آن دستمال زفاف چنین است که اساس ملاکهای زندگی شرقی که ما داریم بهم میریزد با چنین شرایط و اوضاعی آیا باز هم میتوان تحمل آنهمه مقررات و قوانین را درباره روابط زن و مرد ادامه داد؟ میبینید که بدجوری گیر کردهایم و چه کسی فکر این مشکلات است؟
***
آخر چرا چنین شده است؟ چرا وزنه سنگین مطبوعات زبان فارسی را همین در نگین نامههای بزک کرده هفتگی میسازند؛ چرادر حالیکه فقط دو روزنامه عصر شهر ما بزحمت هر کدام ۳۰ تا ۵۰ هزار تیراژ دارند براحتی میتوان از این نوع مجلات ده تایی را برشمرد که هر کدام هفتهای در همین حدود منتشر میشوند؛ قبل از شهریور بیست فقط یك مجله هفتگی داشتیم و در مقابل آن هم یك روزنامه عصر مثل همه چیز دیگر ـ از هر چیز یكی. وحالا اگر یك امتیاز تازه بخواهی بگیری باید دوماه از وزارت کشور بوزارت فرهنگ بروی و بیایی که آیا باین اسم که تو انتخاب خواهی کرد قبلاً روزنامه یا مجلهای است یا نه کم کم فرهنگ لغات و اسامی هم دارد کم میآید. روزنامههای صبح را که این روزها یك قلم باید گذاشت در کوزه و آبشانرا خورد. کدام اگر دویست نسخه هم بفروشند بیایند سر مرا بشکنند. میماند همان دو روزنامه عصر که کارشان گرفته است و هر کدام چندین مجله و نیم چه مجله را یدک میکشند و دوسه تا هم مجله سنگین اجتماعی و ادبی ماهانه داریم که حسابشان جداست و بعدهم یكسره فوج پرزرق و برق این مجلات، هفتگی زینت بساط روزنامه فروشها و دکانهای سلمانی و میز انتظار حمامها وخیاطخانهها و مطب هر دکتر چشم و کوثر و بینی چرا بازار اینان چنین کریم است؛ و تازه چرا از اینهمه روزنامه و مجله خواندن بجایی نمیرسیم وچیزی بر شمورمان افزوده نمیشود و مشکلی از مشکلاتمان حل نمیگردد؛ چرا هنوز یك اتحادیة مطبوعات نداریم حق تألیف را برسمیت نمیشناسیم و هیچ ورقی از اوراق مطبوعاتمان خالی از ترجمه و تقلید نیست؟ - جواب همه اینها بسیار ساده است. همه این چراها را در ضمن دو مطلب میتوان پاسخ داد.
یکی اینکه از هر نمودار تمدن غربی ما فقط جنبه ظاهریاش را اخذ میکنیم و پوشالیاش را چون کاریست که از خودمان نیست و ادای روزنامهنویسی را در میآوریم - در این کار نیز از دیگران تقلید میکنیم درین کارهم میخواهیم سرو پزمان را بشکل آنهایی درآوریم که تازه خودشان متوجه شرق شدهاند با آرایش و طرز تفکرش و امکانات آیندهاش ناچار فیلم را وارد میکنیم و دوربین فیلمبرداریش را، اما هنوز هیچی نشده یك دوجین بنگاه معظم فیلمبرداری داریم و آرتیست و هنرمند ارجمند و مقلدهای بوسههای قلابی روی صحنه آخر کارخانه ذوب آهن که بما نمیفروشند - حتی کارخانه سنجاق قفلیسازی را، چون با سنجاق قفلی که نمیشود پز داد با آن فقط بند تنبان را میشود سفت کرد بهر صورت مجلات و روزنامههای فرنگی را عیناً میگیریم روی جلدشان را با بزك بیشتر کلیشه میکنیم برای روی جلدمان قصهها یشرا ترجمه میکنیم فقط با این فرق که اگر خیلی مبادی آداب باشیم و حق وحسابدان بجای هر چه «دژاک» و «ژان» است میگذاریم جمشید و منوچهر و حتی کاریکاتورهاشانرا هم که یک نقاش خوش ذوق فرنگی بر روی زندگی همان فرنگ درست کرده است و اصلاً ربطی بکار ما ندارد عیناً نقل میکنیم و کاری نداریم که کسی میفهمد یا نه و لطف آنرا درک میکند یا نه و باین طریق بوده است که اکنون پس از صد و اندی سال که از ابتدای این تقلید ظاهری در این ولایت میگذرد هنوز نتوانستهایم مطبوعهای - روز نامه یا مجلهای داشته باشیم که صرف نظر از خط و ربط و زبانش چیزی از این دیار - از این فرهنگ - از این آب و هوا - و از این مردم و از درد این مردم داشته باشد. هنوز هیچ فارسی خوان متوسطی نمیداند که اساطیر ملی ما چیست؟ زریر کیست و گرشاسب کدام است و افسانه خلقت این سوی دنیا چگونه است؟ اما هر روز نامهای پر است از اساطیر یونان از داستان «زئوس» و «ژوپیتر » و از مجالس «المب» و واژه ناخوانا چرا؟ البته کسانی هستند یا بهتر است بگویم بودهاند که در این راه کوششی کردهاند که بینتیجه مانده چرا که تازه این کوششها راهم بدستور همان فرنگستانیها میکردهاند که روز نامهنویسی و مجله خوانی را باب کردهاند. تاریخ مطبوعات فارسی اگر بدقت تدوین شود چیزی است شبیه بداستان شهدا. شهدای صراحت نیچه و ابتكار و ذوق و کاهی دهان دریدگی - حبس و توقیف ابدی و گاهی قتل . از عشقی و صور اسرافیل بگیر و بیا. وهمین تجربه تلخ است که کار مطبوعات را باینجا کشانده است. بهر صورت چشممان دائماً بدست همانها دوخته است که این بازیجه را بدست ما دادهاند. و این ناندانی را بدست بیکارهترین و بیهنرترین مردم این مملکت سپردهاند: یعنی آن دسته از مدیران محترم ولی بیسواد جراند که وقتی از مدرسه و اداره و کارو کاسبی و خانه پدری و از هر جای دیگری مانده و رانده شدند تازه بفکر روزنامهنگاری افتادهاند بفکر این کسب بیضرر و اگر نه پر منفعت - دست کم پر شهرت... یکوقت رسم شده بود که همه از فراوانی تعداد عرق فروشیها فریاد میکردند و پیاله فروشها - غافل از اینکه آنچه از دستش باید نالید اینهمه واکسی و سلمانی و خیاطی و خرازی فروشیست از کثرت روز افزون این تعمیرکنندگان سر و پز ظاهری باید فریاد زد از این سالونهای زیبایی - از این آرایشگاههای زنانه و مردانه که ادارهکنندگان آنها اگر هم از عربهای لبنانی نباشند و کاسبیشان نگرفته باشد هیچ ابایی ندارند که دکان خودشان را مرکز پخش هروئین کنند و یا پاتوق هر کس قاچاق و نان آور دیگری. و ما که برای حفظ ظاهرمان اینهمه پول خرج میکنیم - چنین کفشهای واکس خورده و براقی داریم - و چنین زلفهای مرتبی-و چنان سرویزی ناچار مطبوعاتمان این نمودار مکتوب اجتماع این سجل احوال اوضاع اجتماعی - این کار نامهها نیز باید در خور آن سروپز عالی باشد و واقعاً برای حفظ ظاهر چه چیز آبرومندتر از این مجلات رنگین بی آزار که هم صورت ظاهر مشروطیت را حفظ میکنند و هم هیچگونه خطری ندارند. شوقی در دلی میافکنند که منجر به عصیانی شود و نه هیچ کلهایرا ببوی سرخ نکردهترین قورمه سبزیها دچار میسازند تا فریادی یا نعرهای این سکوت وحشتزا را بدرد.- نه از حق و عدالت سخنی در اوراق آنهاست - و نه اشارهای و نه کنایهای و سری بزیروپایی براه. مثل هر لبو فروش سرگذری یا مثل بیبتهترین دلقکهای خیمه شب بازیها که اگر هم از سر درد گاهی چیزی یا مطلبی گریز بزنند کسی نیست را بفهمد و اگر هم بفهمد چه نتیجهای بر این فهم و شعور مترتب است؟ پس بگذار روی جلد را هر چه تحریك كنندهتر بیرون بدهیم و داستانها را عاشقانهتر و درین راه چنان از سر و کول هم بالا میروند که همین اواخر یکیشان ورشکست شد. یعنی از ادامه این مسابقه در ماند و دولت چه میگوید؟ پس بگذار کارشان را بکنند و حتی تشویقشان هم باید کرد. و این است رفتار دولتهای محروسه این ملك با این نوع مطبوعات بهشان اعلانهای بلند بالا میدهند درباره حصر وراثت فلان دبنگی که درسته جرت منه ترکیده با برای شرکت در مقاطعه سیمکشی برق ابرقو که تمام خرجش شاید دوهزار تومان نباشد و حسابش را که خواهی دید فقط پنج هزار تومان پول اعلانش را به مطبوعات محترم دادهاند آخر باید این رکن چهارم مشروطیت را حفظ کرد... بگذرم.
دلیل دیگر اینکه دولتها بیتوجه بعاقبت فضاحت بار امر بشدت هر چه تمامتر هر نوع نشریه ومطبوعه جدی و اصولی را در این دهساله اخیر کوبیدهاند و این تازه در دنبال تجربه تلخیست که مردم این مملکت از فعلیتهای سیاسی سال بیست با این طرف دارند. هر چه کردهاند هر چه کشته دادند هر چه جان بکف گذاشتهاند و هر چه نفس زدهاند بجایی نرسیده است. دلمان را خوش کنیم و بگوئیم لابد و متأسفانه شرایط اجازه نداده است - یا سیاستهای بینالمللی قویتر از آن بودهاند که ما گمان میکردهایم در حالیکه واقع امر آنست که بیعرضه بودهایم - جدی نبودهایم چرا که مناسب آن حرفهائیکه میزدیم تشکیلات ادارهکننده نداشتهایم - استقامت نداشتهایم و بهر صورت
در خور همین وضع بودهایم. در چنین وضعی ناچار جوانان سرخوردهاند گذشته از آنها که سر باختهاند – و نومید شدهاند. و دیدهاند که سرشان کلاه رفته است - و تحمل فقر را نیاوردهاند - و وقتیکه دیگر دیر است بفکر چاره افتادهاند. پس چه کنیم؟ باولین وسیله پولدار شویم - خودمانرا باولین خریدار بفروشیم یا بمخدرات پناه ببریم.- از مخدرات هم عرق که خیلی زود از پا در میآورد تریاك راهم که غدغن کردند تا در مجامع بینالمللی پز بدهند و بجای آن هروئین و کوکائین را وارد کنند - مثل هر جنس خارجی دیگری پس بازهم همین هروئین! وحسابش را که بکنید مطبوعات ما را در بست همین جوانان اداره میکنند همین سرخوردگان از مبارزههای سیاسی همین بازماندگان واخورده آن شور و شوقها - همین آبهای روان که از بس بمرداب رفتند حالا ترجیح میدهند بهرصورتی و در هر بیغولهای هرز بروند. حتی کندذهنترین مدیران جرایدهم فهمیدهاند که این گروه ارزانترین وسایل کسب مال و منالند و بهمین صورت است که الان این گرسنهترین کارگران فکری کارآمدترین میلیونر سازهای مطبوعاتند... بگذرم.
وقتی وضع از این قرار است و از تو كه یك خوانندهای یا مدیر یك مجله یا روز نامهای کاری در زمینه سیاست بر نمیآید تا بتوانی دم از حقی بزنی یا ناحقی پس چرا سرت را که درد نمیکند دستمال ببندی و بهمین صورتها بوده است که در این اواخر مطبوعات کم کم هدفهای اصلی خود را فراموش کردهاند. تنویر افکار - احقاق حقوق مردم - انتقاد از نابسامانیهای اجتماع و دولتها دیگر در طاق نسیان افتاده و شغل مطبوعات شده است شغل بقالی یا عطاری. جنست اگر جور بود و توانستی نظر مشتری را جلب کنی کارت گرفته است و بنوا رسیدهای و گرنه جنس باد میکند و ورشکست میشوی... یا توجه بوضع اقتصادی و قدرت خرید مردم یك نگاه به مبلغ پولی که هر هفته و ماه به ناوین مختلف در راه بخت آزماییهای مختلف میدهند میرساند که تا چه حد زندگی یا در هواست. امنیت نیست. حتى امنیت اقتصادی چرا اهالی شهرهای بزرگ درین سالها اخیر چنین که میبینیم به معاملات زمین رو آوردهاند؟ برای اینکه سرمایه در راه دیگری با این اطمینان حفظ نمیشود و باین هنگفتی سود نمیآورد. و مگر چقدر بقال سر گذر لازم داریم و شعبه نفت و نمایندگی بخاری جنرال ، وقتی از فردای خودت مطمئن نباشی و بچه هایت - و ببینی که از راههای عادی و مشروع نميتوان تأمین معاش کنی و اگر قرار باشد به پیمودن مدارج عادي تكامل اکتفا کنی کلاهت پس معرکه است و شندر غاز در آمد اداری یا دکان یا مزرعهات كفاف خریدن رادیو و تلویزیون را نمیدهد و دیگر تجملاتی را که بازاء پول نفت اجباراً وارد این مملکت میکنند با دروازه های گشاده اش - و کفاف این را نمیکند که سالی یکدست کفش برای بچه هایت بخری - ناچار بفکر راههای غیرعادی میافتی . در عهد بوق ملا نصر الدينها بانتظار مینشستند که طاق آسمان سوراخ شود و يك گونی اسکناس توی خانه بیفتد و امروز که دیگر خیلی زرنگ شده ایم و دیگر از آن سادگیها و ساده لوحيها خبری نیست مسلماً باید بوسایل معقول تری در صدد چاره بر آمد. این است که اگر مسؤول کاری شدی قبل از هر چیز باید بفکر خودت باشی و دوستانت تا آنها هم بنوبه خودشان فکر تو باشند. زمین دولتی را اول میان خودت و آنها پخش کن و تلفن را و برق را و حق شرکت در فلان مناقصه را وجواز بریدن چوب از جنگل را و سهام اعتبار بازرگانیرا . و اگر کاره ای نباشی و از مردم توی کوچه باشی باید چشم و گوشت مواظب عصر چهارشنبه باشد که قرعه کشی بخت آزمایی ملی است یا منتظر نیمه فروردین که قرعه کشی زمینهای دقوز آباد است یا روزی که جشن تقسیم جوایز روغن نباتی است یا روزی که مسابقه بیست سؤالی رادیوست. همه جا قرعه کشی - همه جا لاتاری . يك درصد هزارهم که باشد شانسشان است. اگر چرخ يك دور بیشتر بگردد اگر بخت یاری که غیر از این امید ببخت و اقبال هیچ مستمسکی نداری دو تومان میدهی یک بلیط میخری و يك تومان هم میدهی يك مجله میخری. گردانندگان روز نامه ها و مجله ها هم که خیلی روانشناس و با هوشند و این مطلب را فهمیده اند - از آب میوه گیری و رادیوو ماشین ریش تراشی شروع کرده اند و حالا دیگر یخچال و بخاری و خانه و ماشین سواری بلاتار میگذارند. - « نمرههای پشت ستون هفتم از صفحه هفتاد و هشتم را حفظ کنید تا روز قرعه کشی ، مبادا پاره اش کنید !
اینطوریست و باین دلایل است که این در نگین نامه ها چنین جازار گرمی پیدا کرده اند .
از روزی که بوق افتضاح شهریور بیست را زدند تا بامروز مطبوعات فارسی سه دوره مشخص و مختلف را از نظر وضع ظاهر و زبان و تعداد انتشار و محتویات پیموده اند. یا دارند میپیمایند . البته این يك تقسیم بندی زمانی نیست. چرا که هم اکنون نیز از هر يك از این دسته ها نمونه هایی داریم فقط برای اینکه در طرح مطلب راحت تر بتوان به جایی رسید با تردید فراوان از چنین تقسیم بندی خاصی سخن میان میآید :
تا حدود سال ۲۴ و ۲۵ دوره رواج مطبوعات ذهن دریده است. حکومت تازه که هنوز گیج است از جمع کثیر مسؤولان آن استبداد و آن در هم ریختگی بعدی فقط دستش بمختاری و پزشك احمدی رسیده است که کند و زنجیرشان کرده همچون لقمهای جلوی دهان مردمی انداخته است که تنها نسیم ملایمی از حریق جنگ جهانگیر دوم اساس زندگی پوشانیشان را در هم ریخته است. «با سال ۱۳۲۰ که بندها میگسلد مردمی که از فشار سکوت نزديك بوده است لال بشوند با عجله هرچه گفتنی دارند بیرون میریزند . استقبال عمومی از هر مطبوعهای که هرزه تر فحش میدهد تا سال ۲۴ نمونه بارز این شتاب در گفتن و در هر چه بدتر گفتن است. انتقامی است که از سکوت گذشته میگیرند. و این شتاب نه تنها مطبوعات را بطرز بیسابقه ای گسترده میسازد بلکه سرسری نوشتن را رواج میدهد.»[۲]
در این دوره هر بقالی امتیازی گرفته است و هر سر گروهبان اخراج شدهای از قشون دارد متن فراموش شده قانون اساسی را به صورت پاورقی در مجله اش چاپ میکند و هر کارمند دون پایه ادارهای
مدیر محترم روزنامهایست و حسابی جا سنگین! چرا که زیر اسم و روی کارت ویزیت عناوین تازهای سنگینی میکند در حالیکه دستههای سیاسی دارند شکلی و سر و سامانی بخود میدهند و احزاب دارند رونقی میگیرند و برای خودشان صاحب مطبوعاتی میشوند که بعد از اینها باید در تمام اوراقشان از فکر واحدی سخن برود - مردم عادی هنوز در جستجوی آن مطبوعهای هستند که سادهتر فحش میدهد و صریحتر و هنوز با اصول کاری ندارند. چرا که حالا دیگر هر کس برای خودش حکومتیست. خانها دوباره دارند بسر املاك و قبائلشان بر میگردند حکومت خارج از دروازه شهرها باد هواست - وسنگ روی سنگ بند نمیشود. همه در فکر انتقام از ظلمهای خصوصیاند و در فکر جبران عقب ماندگیهای فردی. وقتی بینش سیاسی مردمی تا سر دماغشان نباشد ناچار وضع از همان قرار میشود که آنوقت شد. هیچ کس نگفت کجای این حساب غلط بود؟ هیچ بحثی از ارزهای بلو که در بانکهای خارجییمیان نیامد. چرا که مردم فقط در فکر املاك غضب شدهای بودند که باید از نو واگذار میشد... بهر صورت مشخصات مطبوعات آن دوره چنین است:
از نظر وضع ظاهر: - کسی باین مطلب توجهی ندارد هنوز مردم زیبا پرست نشدهاند و هنوز مطبوعات خارجی باورشان نشده است که در و دربندها در این ملك هم شکسته و میتوانند بیهیچ رادع و مانعی از هر شماره مطبوعه خود تعدادی هم باین بازار بفرستند. چه روز نامهنویس و چه روزنامه خوان همه در جستجوی کشف حقیقتاند. و برای این کار عجله هم دارند. منتهى حقیقت كوچك و ناچیزی که در دسترس فهم و شعور خودشان است نه حقیقت کلی و بزرگ و خجالتآوری که موجب چنان بد بختی همگانی شده است. دست بالا میخواهند بفهمند که چرا گلولههای توپ ۷۵ میلیمتری کوهستانی را بخوزستان فرستادهاند و خود توپها را به آذربایجان، وگرنه میخواهند از رئیس کلانتری محل خودشان انتقام بگیرند - یا از رئیس املاك - یا از آنکه شلاقشانزده بود یا از مأموری که تره هم برایشان خرد نکرده بود. اینست که روزنامههای این دوره کثیف است - روی بدترین کاغذها چاپ میشود غلط گیری خوب نیست چرا که هیچکس این کار را در کلاسی نیاموخته است کلیشه سازها قدرت و توانایی این همه سفارش را ندارند - نقاش و کاریکاتورساز نداریم و مهتر از همه همانکه هنوز مطبوعات رنگین فرنگی نمیدانند که سانسور و گمرک برداشته شده چاپخانه ها کوچکند - از «رتاتیو» هنوز خبری نیست یا تازه بعنوان نمونه وارد شده است - صحافيها ماشینی نشدهاند و هنوز هیچ صحافی نمیتواند ده هزار شماره مجله را يك شبه حاضر کند. سینماها انگشت شمارند و ناچار سینما روها - و هنوز همکاری جدی میان پرده سینماها و روی جلد مطبوعات برقرار نشده است - و باز مهمتر از همه اینکه مدارس اینقدر وسعت نیافتهاند و هنوز دخترها و پسرها آلبوم عکس آرتیستها را نگه نمیدارند.
از نظر محتوی:- درد دلهای خصوصی - فحش باشخاص و مصادر امور اخبار جنگ با آب و تاب هرچه تمام تر محاکمه مسببان انگشت شمار آن اوضاع و داستانهای اغراق آمیز درباره زندانها و همه هیجان انگیز تجدید چاپ قوانین فراموش شده - مختصری تاریخ نویسی از احزاب سابق و از مشروطیت از ستارخان و باقر خان و نیز فرهنگ های سرونه و شکسته بسته ای از لغات و اصطلاحات سیاسی که در دوره بعد بشدت باید مورد استعمال قرار بگیرد.
از نظر زبان:- زبان روزنامهها و مطبوعات در این دوران بشدت وحدت مکالمهای است که میان دو نفر دعوا کننده به زبان در کوچه در میگیرد. با همان بی بند و باری و وقاحت و هرزگی فحشها - اسنادهای ناموسی ـ و کالتهاـ و همه چیز پر از مبالغه و اغراق - باصطلاح با لحنى سخت رمانتيك ودرعین حال اداره جاتي و بخشنامهای . « در جریان امور » - و طبق آخرین اطلاع ، و - از این نوع بیسوادی هائیکه سالها بغلط پیروی از زبان عادی محاوره نامیده میشد.
از نظر تعداد انتشار:- پیداست که تعداد روزنامه خوان کم کم دارد زیاد میشود . چرا که هر کسی برای خودش در صدر کشف علت یا علل آن افتضاح است و در جستجوی راه حلی . و آنچه تا بحال
نداشتهاند روزنامه و مطبوعات وسیع بوده است ـ پس شاید باین وسیله بتوان مشکلی از مشکلات را حل کرد. اما همه نمیتوانند روز نامه بخوانند چون سواد ندارند و بدتر اینکه همه پول ندارند تا آنرا بخرند. پس چه باید کرد؟ اینست که دم در احزاب روز نامهها را بدیوار کوبیدهاند قرائتخانههای ملی گشوده شده روز نامهها را کرایه میکنند. و همچنانکه علاقمند باصلاحات افزوده میشود و سینما رو و دختر مدرسهای تیراژهاهم بالا میرود از دو هزار پنج هزار و ده هزار و همه بهمان نسبت که روزنامه میخرند و میخوانند مقاله هم مینویسند از دردها و از راه حلها. و برای روزنامهها میفرستند و این عمل و عکس العمل روز بروز بر تعداد روزنامه و روزنامه خوان و روزنامه فروش و روزنامهنویس میافزاید.
از نظر خرج و دخل: - گرچه غیر از دو سه روز نامه آن زمان دیگران خرج و دخل نمیکنند ولی فدای سرشما. در عوض ادای وظیفهای که میکنند و حق را که میگویند و این هم هست که راههای در آمدهای غیر مستقیم روز نامهنگاری کم کم دارد شناخته میشود. کاغذی که سفارتخانه میدهد اعلانهای دولتی رشوهها و حق السکوتهای خصوصی- جواز سیمان وجوب و جو و برنج ولاستیك ا. و خوشبختی دیگر اینکه هنوز نویسندگان روز نامهإها پولکی نشدهاند و برای هر ستونی که مینویسند حق تحریر نمیخواهند، چرا که هر نویسندهای تفنن میکنند چرا که همه درد دل دارند، و هنوز نویسندهها نمیدانند چه شغل پر درآمدیست این روزنامهنگاری. و هنوز کسی از راه این کار میلیونر نشده است و مهمتر از همه اینکه هنوز سرمایههای کلانی درراه مطبوعات بکار نیفتاده است. و هر نویسندهای اگر نه برای دفاع از عقیده خود - دست کم برای بدست آوردن مقام و موقعیت اجتماعی قلم به دست گرفته است نه برای ثروت اندوختن چنانکه امروز میکنند.
***
از این پس تا سال ۱۳۳۲ ناهار بازار احزاب سیاسی است. دوره مبارزههای باصطلاح اصولی است! در این دوره احزاب سیاسی هر کدام بتناسب موقعیتهای محلی و جهانی خویش بنهایت درجه قدرت خود رسیدهاند. و از این راه نه تنها مطبوعات موظف حزبی مجبورند روال مشخص و مرتب و مداومی داشته باشند بلکه روزنامه های انفرادی و شخصی نیز در اثر بازار گرم مبارزات سیاسی و حزبی بفهمی نفهمی مجبور به پیروی از تقاضای عامی هستند که مردم تأثیر پذیرفته از احزاب میطلبند در این دوره دعواها و ادعاهای مطبوعات اغلب و دست کم بظاهر اصولی است و حزبی، حتى اختلافات واغراض شخصی را هم باید برنگ هدفهای عمومی در آورد. تقریباً هر وزیر یا وکیلی برادری در این حزب دارد و برادر دیگر را در آن حزب برای روز مبادا. همه دست بعضا میروند و رعایت میکنند و حساب دهن دریدگی از میان رفته است.
از طرف دیگر احزاب و مطبوعات خرده پا کم کم در موج قدرت أحزاب و مطبوعات بزرگ حل و منحل میشوند. در نتیجه اتحادها یا اتحادیههای حزبی و مطبوعاتی بوجود میآید. حکومتی که هر کس یا هر روز نامه برای خود داشت از بین رفته و دور بدست قدرتهای بزرگ افتاده. قدرتهای سیاسی و اقتصادی بخصوص خارجی و از اینجاست که کم کم نقش مایههای بزرگ نیز در اداره مطبوعات بایهگذاری میشود. هر روزنامه خوانی میداند برای چه فلان روزنامه را میخرد. حتی نمایندگان مجلس اگر وابسته بحزبی باشند ابایی ندارند از اینکه روزنامههای خودشانرا بفروشند و در دنبال همین نوع اتفاقات است که روزنامه فروشی از صورت یك شغل بیاسم وعنوان و آواره بصورت مشغله جوانهایی در میآید که در دوره بعد باید گروه واخوردهها یا ژیگولوهای افیونی را بسازند. در این دوره روزنامهها آموختهاند که از خودکشی ژاندارمی در دور افتادهترین دهات یا از خراب شدن پلی بر رودخانهای برای گریز زدن به صحرای کربلای خودشان مستمسکی بسازند. مشخصات مطبوعات در این دوره از این - قرار است -.
از نظر وضع ظاهر: - هنوز توجهی بوضع ظاهر نیست و البته حق هم همین است. وقتی محتوی صورت جدیتری بخود گرفت ناچار بسر و پز کمتر پرداخته میشود وقتی کلهات مشغول بود متوجه تناسب رنگ لباست. نیستی با این حال کاغذ روزنامهها در این دوره بهتر شده است چون کمپانیهای کاغذساز کم کم فهمیدهاند که ملت ایرانی هم هست که بمطبوعات و آزادی علاقمند است! بعد هم چون محتوى مطبوعات هر حزب و دستهای یکسان است ناچار باید تنوعی در شکل و ظاهر آنها داده بشود. روزنامه و مجله برای جوانان - برای روشنفکران برای زنها برای کارگران برای کارمندان دون پایه و غیره. از در و دیوار میبارد باین طریق اصل انتشار مطبوعات باقتضای سن خوانندگان باقتضای فصل - باقتضای معلومات هر کس دارد پایهگذاری میشود. تک و توک مطبوعات دوسه رنگ دست کم در اعیاد و مراسم ببازار میاید. از طرف دیگر چون مشکل اعتصابها و کارشکنیهای عمدی که البته صورت مبارزات اصولی را دارد. هریك از مطبوعات را وادار کرده است که مطبعهای خصوصی داشته باشند ناچار حروف چینی و صفحهبندی وضع آبرومندتری یافته است و باین طریق مقدمات وارد کردن ماشینهای حروف چنی «مونوتایپ» «لاینو تایپ» هم فراهم میشود. اما هنوز خبری از عکسهای پروپاچه لخت نیست. چون جوانان مشغله دیگری دارند و سرشان بآخور دیگری گرم است.
از نظر محتوی:- مثل اینکه دیگر دوره درد دلهای خصوصی و انتقامهای شخصی سر آمده. خواننده عادی با مطالعه اخبار جنگ و اتفاقات انقلابی ناشی از آن، طالب دانستن چیزهای دیگر است و این روزها مطبوعات پرند از این نوع مطالب که همه البته ترجمهاند. باین طریق است که یك دوران طویل ترجمه در مطبوعات شروع شده هنوز هم که هنوز است ادامه دارد. در دنبال همین احساس احتیاج است که بنگاههای نشر و ترجمه یکی پس از دیگری در این سالهای اخیر افتتاح شدهاند و درهم و برهم آنچه بدستتان میرسد ترجمه میکنند و با این طریق است که در این روزها ورق اول هر مطبوعهایرا که برگردانی «جک لندن» و بعد «چخوف» سربلند میکنند. همچنانکه یکوقت آنقدر از «استفن تسوایك» بخورد خواننده فارسی زبان دادند که داشت اقش مینشست و این اشتفن تسوایك را مردم همان وقتی بصورت کتاب میخریدند و میخواندند که سر روزنامههای
همین دوره گرم سیاست و حزب بازی و معقولات دیگر بود و هنوز مثل این روزها پر نشده بودند از داستانهای تحریك كننده جنسی و شهوانی - و هر آمیرزا بنویسی یا مخبری مثل امروز یك بنس البدل - اشتفن تسوایك نبود...
بهر صورت غیر از آنکه گذشت ترجمه از مطبوعات سرشناس خارجی در این دوره مد میشود چرا که نویسندگان حرفهای کار کشته نداریم که بتوانند اوضاع سیاسی دنیا را تحلیلی کنند و این تخصص تازه تازه دارد پیدا میشود همدردی با دیگر ملتها و مبارزهها - تاریخ انقلابهای بزرگ دنیایی داستانها و ترجمهها از زبانهای بیگانه آداب و رسوم و اساطیر ملل دیگر بخصوص اروپائیها همه صفحات روز نامهها پر کرده است و اینهمه موجب شده است که مطبوعات فارسی سر از لاك محقر خویش بدر آورده جهان بینی وسیعتری داشته باشند و بدانند که عشری از اعشار این جهان هستی هم نیستند از این گذشته مبارزات حزبی ایسمهای سیاسی و هنری و ادبی در مطبوعهای را انباشته است. و هر روز نامهای جنگی است از کلمات قلمبهای که جوانها با تکرار آنها میخواهند بلوغ و شعور خود را بر دیگران بکشند. بحث در باره کتابها و فیلمها و تاترهای تازه یا و نقاشی هم از این روزگار مد میشود. بطور کلی مقدمات اسنوبیسم و تفاضلهای کودکانه که اکنون بشدت دچار آنیم در این دوران پیریزی شده است نسل کتاب خوان و روزنامه خوان معاصر که تازه سر از لاک خود بدر آورده احساس کرده است که خیلی چیزها را نمیداند و بجای اینکه از راه مدرسه و مکتب به تحصیل علوم و معارف دوام و معنایی بدهد و نیز چون عجله دارد که هرچه زودتر فیلسوف دهر و علامه بشود ناچار قناعت میکند بآموختن مقداری اسامی و اصطلاحات فارسی و عربی و فرنگی تازه در آمده و دیگر هیچ جوانانی که محصول این دورهاند اگر دست بر قضا شوقی بکار معینی پیدا نکرده باشند انیانیاند از اسامی تازه در آمد از تعبیرات سیاسی و هنری جدید و سادهتر بگویم معمولاً مرغ لقطهاند. مرغی که هر دانهای را از جایی بر میچیند و هر کاهی را از کوهی تقصیر هم با کسی نیست نه مدرسهای هست که این حرف و سخنهای تازه را بیاموزد و اگر هم باشد استادی نیست که از این معقولات تازه در آمد چیزی بداند اغلب استادان هنوز (و حتی امروز نیز) مشغول استنساخ جزواتی هستند که در عهد جوانی خود در کلاسهای مدارس فرنگ یادداشت برداشتهاند یا در مدارس طلبگی خودمان پیشنویس کردهاند. و بدتر از اینها زمانه است که سخت عجله دارد. وقایعی که میان سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۳۲ بر این ملك و برسر نسلهای حی و حاضر آن گذشته است چیزی کمتر از محتوی اتفاقیه تمامی دوره قاجار ندارد. باین صورت است که کسی در صدد درك مطلبی نیست یا ایجاد تخصص شوقآوری در خویش از هر چیز نامی و بهر چیز اشارهای در روز نامهها باید چیزی خورد و چیزی خواند و گیوهها راور کشید و ده بدو بدنبال قافله. از زمین و آسمان - از شعر وادب - از فلسفه و سیاست و حقوق مدنی از تاریخ و انقلابات و همه اینها سرسری و بعنوان آیاتی یا دهن پر کنهایی که صفحه پر کن هم هستند. این بآن میرسدو خبر خوش میدهد که روزنامه گرفتهام.
-خوب چه میخواهی بنویسی:
-مسألهایست باید نشست فکر کرد.
-فکر کردن نمیخواهد. سرمقالهای البته از کلیات ـ بعد تفسیری از وقایع داخل و خارج بعدهم البته اخبار که چه بهتر اگر لحن موافقی با جریان مسلط سیاسی روز داشته باشد بعدهم انتقاد فیلم وكتاب و بعد هم ستون ادبی و اشعار که هر بچه مدرسهای صدتای آن را در هر هفته میفرستد و پرند. دیگر چطور؟ هنوز مطلب کم داری؟ کوششی هم باید کرد شاید اعلانی از اداره انحصار بگیری و دیگر خیالت راحت باشد...
درست همین جورهاست که اغلب روزنامههای آن دوران میگردد فروش هم که نداشتند فرقی نمیکرد چرا که فروش مهم نبود. همین داشتن یك امتیاز و دو سه شماره را با هر خنسی بیرون دادن این حسن را داشت که در هر مهمانی وزیر خارجه و فلان سفارت از مدیر ماهم دعوت رسمی میکردند که البته با سر میرفت و کم کم سری توی سرها در میآورد و خدا را چه دیدی شاید یکمرتبه مرد و همین سلام و علیکهای با بزرگان او را هم بنوایی رساند ووزارتی یا وكالتی... و بهمین صورتها بود که در آن سالها مردم وزیر و وکیل میشدند.
از نظر زبان:- زبان روزنامههای این دوره از طرفی قلابیترین و آشفتهترین زبانست که خواندهایم و از طرف دیگر سادهترین و روانترین و بیآلایشترین زبان البته بسته بهر روز نامه یا مجلهای. نمیشود حکم کلی کرد باید حوصله داشت و نشست و هر کدام راورق زد و موارد حسن وقیع را یادداشت کرد روی مطبوعات آن دوره صدتا رساله دکترا میشود نوشت ۱ مطبوعات آن دوران مثل این روزگار نیستند که همهشان بیك زبان چیز بنویسند بیهیچ امتیازی و مشخصهای هر کدام بر عکس این روزها مشخصات بارزی دارند. مطبوعات طرفداران کسروی پرند از واژههای اغلب بیپدر و مادری که بزور هفت من سریش هم اریش هیچیك از آثار ادبی نچسبیدند مطبوعات حزب توده با تمام واژه ناخوانا پر است از تعبیرات در بست فرنگی مثل میتینگ دم و نستر اسیون - بایكوت فراکسیون - کلخوز سانتر الیسم - بوروکراسی - پلنوم - اگوئیسم - كونسترو کسیونی كروژوك و فاشیسم و هزاران تعبیر فهمیده و نفهمیده دیگر یا از تعبیرات من در آوردی خنك ولوس و عصبا قورت دادهای مثل لهیب آتش حیات تندر غران خشم تودهها - پیشتاری فرزندان خلق ـ وهلم جرا. اما آن دسته از مطبوعاتی که نویسندگان و مدیران باسوادتر و دلسوزتری ادارمشان میکنند پیداست کوشش دارند برای یافتن تعبیرات تازه و جانشین کردن آنها در مقابل آنهمه اسم وایسم فرنگی. و مقداری از همین لغات و اصطلاحات چنان بجا بودهاند که دوام عمرشان حتی بسیار بیش از ساختههای فرهنگستان کذایی بود. مثل مزدور - ارزیابی و ارزنده - کنگره - زیربنا وروبنا - جهان بینی - خودآگاه و ناخود آگاه - پدیده - دنباله روی - و بسیاری دیگر... بهمین زبان است که هنوز مینویسیم و ترجمه میکنیم باین طریق زبان مطبوعات فارسی در همین دوران براهی افتاد که اگر بصحت و دقت وامانت بیشتر دنبال بشود مسلماً بننا ووسمت خویش افزوده است.
تعداد انتشار و دخل خرج مطبوعات در این دوره اصلاً مورد نظر نیست چرا که هیچ روز نامهنویس یا مجله گردانی نه بقصد مال اندوختن مینویسد. بلکه هر کسی را هوسی در سروراهی در پیش است که مطبوعات وسیلهٔ آنست. غیر از دو سه روزنامه اینکه چه پیش از این دوران و چه بعد از آن بکار مطبوعاتی پولساز خود – بیتوجه بآشوب سیاسی زمانه - ادامه میدهند و البته قدم بقدم بهدف خویش نیز نزدیك میشوند دیگران بهمان اندازه که چرخ دستگاهشان بگردد قانعند بخصوص که برای آن عده از مطبوعات که حزبیاند غمی از این نظر نیست چرا که هر عضو وابسته به حزب یا حتی هر علاقمندی (سمپاتیزان) ناچار است در هفته مقداری از در آمد خود را صرف خرید آنها بکند.
آنچه مسلم است اینکه چرخ بیبتهترین مطبوعات هم میگردد لازم نیست آنچه را مینویسی و چاپ میکنی بخوانند. سر کلاف را بدست بیاورو تخت بخواب!
***
واز ۱۳۳۲ ببعد مائیم و این در نگین نامهها تحریك كننده حیوانیترین غرایز و خالی از حق و شور و شوق و هیچکدام نه از سر درد و همه بیك شكل و شمایل و بدتر از همه اینکه تماماً بیك زبان بزبانی خالی از شخصیت و امتیاز میتوانی صفحه سی و هشتم این مجله را که تمام کردی از آن دیگری صفحه سی و نیم را بگیری و دنبال کنی! کار تا بآنجا کشیده است که قهرمانهای قصه پرخواننده این مجله قوم و خویشهای قهرمانهای قصه مجله دیگر از آب در آمدهاند. همه سروته یك در باس و همه پر از لغات همه زبانه و تازهای بهمان بیمعنایی اصطلاحات دوره دوم همچون هولاهوپ - وال استریت - رسیتال - یونیسف اسپوتنیككس بودجه قرضه امتیاز_فستیوال بورس کازینو ترفیعات سدکرج - تنزل فرانك واردات بیصادرات آرمان ملی ناسیونالیسم مثبت - آپادانا - تهرانشهر و تأمین اعتبار و همه پولساز و پرخواننده، بادعای خودشان با تیراژهایی تا ۳۰ هزار در هفته و مدیران آنها بر مسند مفتضح عناوین پوچ خود تکیهزده و پشت فرمان بیوکها و فولکس واگنهای سال بسال نو شونده نشسته و پدیدارشاه ووزرا و سفر اروان و مفتخر باینکه در دفتر بیاعتبار تاریخ این زمانه نامشانرا بعنوان راهنمایان عوام الناس ضبط خواهند کرد. زهی خیال خام فرزندان فردا همچنانکه ما امروز تف بروی «رعد» میافکنیم - بروی این صفحات رنگین ننگین تف خواهند کرد.
درست است که دو روزنامه مهم عصر نسبة ازین منجلاب بدور ماندهاند ولی چه باک هر یك از آنها بازای جاسنگینی و حرمتی که بخود بستهاند هفتهای دو سه بار در هفته نامههای مختلف خود غسل نجاست میکنند! چون این جا سنگینی هم ناشی از آگهیهای بلند و بالای کمپانیهای تراکتور و خمیردندان است.
ملاك مطبوعات در این دوران که ما میگذرانیم فقط و فقط افزایش تعداد انتشار است و از چه راه؟ از راه فشار آوردن بر نقاط ضعف خوانندگان وچه باشند این نقاط ضعف فقط نادانی و واخوردگی پس نادانی آنها را با جفر و طلسمات و اسطرلاب و مغیبات قانع کنیم و واخوردگیهاشان را بضرب سینههای باز زنانی که افتضاح و گند وجودشان هوای هولیوود را نیز آلوده است. و بروی همین نکته است که دولت هم دست كمك میگذارد برای اینکه مردم با کله هاشان فکر نکنند باید با پائین تنههاشان زندگی کنند. با اسافل أعضاء بامسائل جنسی با هرزگیها و قرتی مآبیها و دانسینگها و کیا نند خوانندگان؟ پسرخاله و دختر خاله ایکه در تمام عمر روی همدیگر را ندیدهاند اما حالا عکسهاشان را در این اوراق رنگین پهلو بپهلوی هم چاپ شده میبینندا مردمی که نهامید بآینده دارند و نه امروزشان پشیزی میارزد! مردمی که دیروز خودشان را فراموش کردهاند با آن زیارتها و آنایمانها و آن نذرها و امروزشان سراسر تقلید است و میمون مآبی! از شمع افروختن در جشن تولد فرزندانی که براى یك نمره چهارده در امتحان فیزیك در بیبخارترین امامزادهها شمع نذر میکنند بگیر تا با سکی رفتن علیا مخدراتی که روز پیش سر سفره حضرت عباس تابیخ حلق آش رشته خوردهاند و آجیل مشکل گشا شکستهاند آنهم بخاطر آزادی فلان پسر عمه دور افتادهای که بجرم کمونیسم بپای اعدام رفته بوده و بچه مرارتها و دوندگیها توانستهاند همان زیر چوبه دار بزندان ایدز نجیرش کنند! این است زندگی ما و ناچار برگهای این زندگیست که چنین مطبوعاتیرا میسازد زندگیای خالی از اصالت ورتك محل خالی از صمیمیت و پر از نادانی و پرمدعایی و ندانم کاری و همه چیزش درهم. اگروزنه سنگین مطبوعات امروز ما را این «رنگین» نامهها میسازند برای این است که سراسرزندگی ما چیزی جز بزك نیست. کفشهامان خوب واکس خورده است و کراواتهامان، اتودار، وزلفها بریانتین خورده و از بانکها قرض تومانی یکفران میکنیم تا خانهای و ماشینی و یخچالی بخریم و هنوز قسط آنها تمام نشده زیر بار قسط تلویزیون پرویم و قالیها در گرو فلان بانك بپوسد و ترمهها و نقرههای اصفهان بحراج برود و شب که بخانه بر میگردیم حتی حال اینرا نداشته باشیم که جدول روز نامه را حل کنیم آنهم در مملکتی که سراسر یك ولایت ممسنیاش مال یك خان است و هنوز برسم «زهن»[۳] سهم اربابی محصول رعیت را بحسب قدرت پرتاب نیزه سواران مزدورخان اندازه میگیرند وزندگی یکساله تمام اهالی یك آبادی در گرو فصل سرخرمن است. و تازه هر یك از همین روز نامهها و مطبوعات در هر یك از همان دهات ایرة المعار فیست پر از خواندنیها و عجایب و حرفهای تازه در آمده من و تو یك دسته آنها را هم بزور بد و قران کرایه میکنیم اما نوکر همان خان وقتی از شهر بر میگردد همچون بشیرامین است که با دوسه تا از این روزنامهها و مجلات انگار سر شیر آورده است یا آب حیات از ظلمات این است که جمع میشوند و میرزای ده بلند بلند میخواند و دیگران گوش میدهند و آب لك و لوچهشان را بزحمت جمع میکنند. فضاحت در این است که همین روز نامههای هرزه در تمام دهات دارند کم کم جای تمام قرائتهای دیگر را میگیرند. جای «محبوب القلوب» و «حسین کرد» و «زعفر نامه» و «آق والدین» را که هر کدام باهمه مضحکی - شان دست کم زیانی روان داشتند و هدفی روشن و قصدی خالی از اغراض و نتیجهای مثبت اگر در شهرها این مطبوعات جای هر خواندنی دیگر بچه مدرسهایها را گرفته است و آنچه معلمها میگویند در قیاس با مطالب در صفحه هر مطبوعهای در حکم پرچانگیهای خرفتترین پدر بزرگهاست غمی نیست. آن درسها که ما درین مدارس میدهیم ارزش یك خواب نامه را هم ندارد. و گذشته از این شهرهای ما آب از سرشان هم گذشته است. این مسطورههای بچگانه احمقانهترین فرنگی مآبیها در خور غم خواری هم نیست با آن شهردارهایش و آن بازارهای كن فیكونش غم دست نخوردگیها و بکارتها را باید خورد و اصالتها را که هنوز گاه و بیگاه در گوشههای دهان بچشم میآیند.
آنکه روزنامه مینویسد و مجله اداره میکند بندرت فهم اینرا دارد یا فرصت این را که فردا بیندیشد یا باین بیندیشد که همین زبان فارسی با تنگی دایره قلمرو امروزیش بازهم در افغان و هند و پاکستان و عراق خواننده دارد و میارزد اگر در فکر آن خوانندگان دور دست هم باشیم. یا با این بیاندیشد که چرا روز نامهنویسی در این روزگارما چاه ویلی شده است برای هر نویسنده واماندهای یا وازدهای یا هر مدعی نویسندگیای؛ در حالیکه بزرگترین نویسندگان دنیا از «همینگوی» گرفته تا «آلبر کامو» از « بالزاک» گرفته تا « داستایوسکی» كلاس تهیه کار خود را در اوراق روز نامهها گذراندهاند و در دفاتر روزنامه نگاران باشعور و مواد پرورش یافتهاند. و اینجا درست برعکس شده است. غیر از یکی دو نفر مثل دشتی و حجازی که کلاس تهیه خود را در روز نامهها دیدهاند تمام روزنامهنویسانی که سرشان بتنشان میارزد و الخوردگان عالم نویسندگی.اند و دشدگان از این کلاس قناعت وسعه صدر و نجابت درست است که خوانندگان امروزه مطبوعات بسیار فزونتر زد تا سال بیست و ناچار پول بیشتری برای خرید مطبوعات میدهند و ناچار قیمت اعلانها از سطری دو قران بدو تومان بالا رفته است و ناچار مزد نویسندگی مطبوعات نیز افزایش یافته و بازهم ناچار روز نامهنویسی از صورت یك شغل طفیلی ناشی از بیکارگی یا تفنن بدر آمده و حرفهای مستقل و وسیع و پولساز شده است با هزاران افراد وابسته بخود - از حروفچینهایی که بعلت ورود ماشینهای حروف چینی بیکاری تهدیدشان میکند گرفته تا روز نامه فروشها - اما آیا کسی درین فکر هست که اوراق مطبوعات را بصورت کلاسی در آورد که آدم عادی برای گذراندنش به بیش از یکسال احتیاج ندارد؛ یا کسی باین اندیشیده است که مبادا افزایش تیر از مطبوعات با این صورت خود بازی دیگری باشد همچون افزایش تعداد کلانها و مدرسهها یا آنهمه دیپلمههایی که سالی ده هزارتاشان و یلان و سرگردان پشت کنکور دانشگاه درجا میزنند؟ چه کسی باید باین مشکلات بیندیشد؟ بازهم دولت یا خود آقایان مدیران مطبوعات مدیران و نویسندگان محترم مطبوعات که چنین نابسامانیهایی در کارشان است؟ و در مشکل خودشان هم در ماندهاند؟
اگر سرو کاری با محاضر اسناد رسمی داشتهاید لابد دیدهاید که هیچ بقال و عطاری گرچه برای یك معامله دویست تومانی باین آسانی که نویسندگان مطبوعات و آقایان مدیران محترم جراید ما میکنند ـ امضا زیر در رطب و یابسی نمیگذارد. و بردارید یکی از مطبوعات را ورق بزنید خواهید دید که روز نامهنویسان ما با چه جراتی چنین و بالها پیرا بگردن میگیرند. هیچ احساس مسؤولیتی و هیچ دوراندیشی و حسابی در کار نیست انگار تمام دنیای وجود ختم شده است با این روزگار مفتضح و هیچ فردایی نیست انگار پس از ورشکست شدن یا بسته شدن فلان روزنامه و مجله اصلاً دنیا بسر خواهد آمد یا خدای نکرده با مرگ فلان مدیر محترم رنگین نامه آخر الزمان شروع خواهد شد. من نمیدانم چرا این نوع روز نامهنویسان ناشران محترم آن رنگین نامهها که دیدید - برای پولدار شدن راه دیگری را بر نمیگزینند؛ مگر دلالی را از دستشان گرفتهاند؛ بخصوص دلالی معاملات ملکی را که چنین شغل نانداری است؛ چرا قلمهارا غلاف نمی کنند و بجای اینکه این نان مظلمه را بخورند نمیروند یك تكه ملک را آباد کنند و صدتا درخت بکارند؟ جدی نگیرید آن عذر و بهانههایی را که هر مدیر محترمی یک طومارش را در آستین دارد که آزادی نیست - که چه میشود کرد؟ که مردم خودشان اینطور طالبند وازین قزعبلات اینها معاذیر است. خوشمزه اینجاست که آن مجلهای که تازه ورشکست شده در پیشانی روز نامه ایکه نعم البدل ماسبق خویش منتشر کرده است چنین اعلام میدارد که «فقر و شرف هر دو دوستان قدیمند»! درست همچون آن موش باب «حمامه المطوقه» كلیله ودمنه که وقتی سکههای طلایش را که هر روز بر آنها غلطها میزد از دستش گرفتند تازه بیاد دنیای دنی افتاد و بزهد پرداخت و متفلسف شد. بهتر نیست که علاج واقعه را قبل از وقوع بکنیم؟
***
در هر یك از دورههاییکه گذشت مطبوعات فارسی صاحب قلمهایی را بخود دیده است که اگر نه جانشینان بصدق و فرزندان خلف دهخدا و بهار باشند همه این خصوصیت را دارند که زبانهای برای دوره خود بودهاند و صاحب سبکی و عنوانی و احترامی و نفوذ قلمی و روشی در روز نامهنویسی و مقالهنویسی و داستاننویسی روشی که مورد تقلید قرار گرفته است. و گرچه هنوز برای قضاوت درباره آنچه معاصران در عالم مطبوعات کردهاند زود است و درین زمینه برحمت سخنی با سم ورسم میتوان گفت که حمل بر مجامله و تعارف یا تعبیر بناپختگی و مجله نشود ولی راقم این سطور یکی بقصد شکستن عادت دیرین این دیار که از نیکان فقط پس از فقدانشان ذکر میکنند و دیگر بقصد مبارك ساختن این کلمات که شاید از سرشتاب و حتماً بر حسب وظیفه مر تب شده است تهمت نایختگی و عجله را نیز جان میخرد تا شاید حق صاحب سبکان را در عالم مطبوعات اندکی ادا کرده باشد که اجر همه ما باحق باد.
نخست از محمد مسعود باید سخن راند که هرچه بود شهید این راه شد. علمداری مطبوعات دهن دریده بعد از شهریور بیست مسلماً با اوست. با زبانی خالی از نزاکت و عفت قلم - بحداعلا بیبندو بار- وطاغی نسبت بهر قیدوبندی - و نیز خالی از آداب و دستور و ما
اکنون نه از این نظر که او در این راه سر باخت چنان نمینویسیم چرا که هنوز هم هستند ریزه خواران خوان بازاری که او گرم کرد - بلده با این علت کار او را و تقلید از سبك او را عبث میدانیم که او با تمام خصوصیاتش دولت مستعجل آزادی بیاساسی بود که نه بدست خود ما بلکه از خارج بما تحمیل شده بود و فریبی بود تا بمسائل اساسیتر نیر دازیم. او سر مشقی بود برای قلمهای گسیخته عکس العمل طبیعی آنهمه معانی و بیان و آنهمه عصا قورت دادگی مطبوعات نبش قبر کننده دوره بیست ساله بود که این روزها دوباره راه افتادهاند با مقالات افاضل دوران و تحریران دهر و تازه دربارۀ چه؟ در باره اینکه تاریخ سنگ قبر ( اعوج بن معواج نقاریری) که تا بحال سته واربعین وثلثماة خوانده میشد چنین نیست و محققا ومستدلا بدلایل زیر... باید سبع و ثلاثین واربعماد خوانده شود... » و چون دوران این سخنان بهر صورت در رنگین نامهها بسر آمده است و جای این تحقیقات دقیق را تحقیق درباره اندازه دور کمر وقد وقامت بلندالی، وسینه مهدی لامار» گرفته است که اسم شب مطبوعاتند ناچار اکنون بنگاههای نشر و تحقیق و ترجمه این مهم را بعهده خویش گرفتهاند و سر مطبوعات محترم را از این وظیفه شاق فارغ ساخته... بهر صورت پرورانشان مطالب هیجانانگیز - تشریح صحتههای داریشهآور و احساساتانگیز که این روزها هر مخبر روز نامهای در مزلقان تپه نیز آموخته است بدعت قلم او بود که خود از وا خوردگان عالم نویسندگی بود و دست آخر جای مناسبی در صف مطبوعات برای خود یافته بود. و روزنامهای را پی افکند که گرچه موجب کسب شهرت و نان و آب بود اما پایان راهی بود که او خود در تفریحات شب و گلها بیسکه در جهنم میرویند باز کرده بود. وحیف او نویسندهای بود که خودش هم قدر خودش را ندانست.
بعد باید از فرامرزی و جواهر کلام یکجا نام برد که هر دو فرزندان یك نسلند و تربیت شدگان یك محیط و صرف نظر از روشها و و سبکهای خود در سیاست و ریاست که من نمیپسندم و خود دانند هر کدام قلمی دارند با چانهای گرم و مؤدب و شیرین و پر از حکمت و تمثیل در دو بزبان مادری خود واردند ـ تاریخ میدانند - کتاب خواندهاند عربیت و ادبیشان آب نمیکشد - وازهمه اینها گذشته برموز و بواطن امور سیاست واردند و آنچه که مینویسند نه از سرالتهاب وغرور جوانیست و نه از سر تجربهای یا کشفی که تازه کردهاند. اگر حالش را داشته باشند وروی دست مدیران محترم مطبوعات را نخورند یا روی دست ریاست مآبی و نمایندگی و بزرگانی را میتوانند چنان بنویسند که در هر سطری نکتهای باشد یا کنایهای و از آن دسته روزنامهنویسانند که میدانند. چه مینویسند و بلدند حتی در سختترین شرایط حرفشان را حالی خواننده بکنند بصورتی که هیچ مامور سانسوری قادر بدرك آن نباشد. و فراموش نکنیم که یکی از دو روزنامه معروف عصر شهر ما بهمت قلم فرامرزی دایر شد و آن زرنگیها و موقعشناسیهای او که توانست از قلم سعید نفیسی مانندی - استاد دانشگاه چنان حملهای را بداریوش بازی و کورش خوانی و آن عنعنات ملی منتشر سازد که در همان دوران دهن دریدگی کار آن روز نامه را سکه کرد که کرد و نیز بیاد داشته باشیم که دومین روز نامۀ معروف عصر شهر ما تیز قسمت اعظم آنچه را که ازشان و اعتبار دارد رهین شیرینی قلم جواهر کلام است و آنمده از همکارانش که هم در آن سبك قلم میزنند بیا مرهون آن دسته از جوانانی که میراث دست نخوردهتر آن سالهای پر آشوب سیاسی بودهاند و همچون ارث خرسی اکنون بکفتار رسیدهاند.
این دو روزنامهنویس را نیز خوشبختانه کسانی چون اسماعیل پوروالی و محمود عنایت و داریوش همایون استقبال کردهاند گرچه آن مقدمات و تمرینها در کمتر کسی از نسل جوان هست که اگر کوه احد را هم از جا تکان داده باشد حداکثر چندسالی در فرنگستان حسابی تحصیل کرده و این کافی نیست تا قلم اینها را داشته باشی و شیرینی بیان آنها را ولی بهر صورت جای خوشبختی است که نسل جوان روز نامهنویس متوجه این حرفها هم هست.
بعد ـ از حسینقلی مستعان باید نام برد که یکی دیگر از آن دسته از صاحب قلما نیست که دست آخر جای خود را در صفحات روز نامهها و مجلات روز جمعه یافت و چنان دوام و قدرت کاری از خود نشان داد که هنوز گردش مرتب سه چهار تا از همان رنگین نامههای هفتگی – خالی از هر تردید و تعارفی - وابسته بقلم اوست. وحتی گاهی کاربجایی کشید که مجلات بر سر او روی دست هم بلند شدند و برای هم شاخ وشانه کشیدند و او را از دست هم قاپیدند و از همین راه حریف را از میان بدر کردند یا در مانده ساختند. او چرا مینویسد و چه جور مینویسد و حاصل همه کارش چیست و آیا از اینهمه بر کاری اثری در ادبیات و زبان فارسی باقی خواهد ماندیانه چیزی نگویم بهتر است یعنی بهتر است بهمان ا که قبلاً در همین صفحات و باور کلی آمده است قناعت کنم. اما آنچه مسلم است اینکه خلق یك عده شخصیتهای تازه در داستانهای هفتگی که همه میشناسیمشان از اوست و اکنون هر مجلهای پر است از آنچه او روز کاری در داستانهای هفت ساعته نوشته خود منتشر میکرد. یا از داستانها پیکه دیگران بتقلید از او مینویسند مسلماً در تمام این دوره دفده ساله اخیر مطبوعات فارسی هیچ روز نامهنویسی باندازه مستعان تقلید نشده است و اکنون براحتی میتوان بیست تایی جوجه نویسنده روزنامه و مجله را شمرد که راه او را دنبال میکنند و چرا؟ فقط برای اینکه مدیران محترم مطبوعات خریدار آنند و خود فروشنده آن بخریداران دیگری که عوام الناس باشند و این بهر صورت معجزهای است که کسی با چنین پر کاری و شم تیزی بتواند خواسته زمانه خود را در باند و یك تنه همۀ خوانندگان مجلات هفتگی فارسی را از خود راضی نگهدارد.
بعد باید از گردانندگان با باشمل نامبرد ـ بخصوص از رضا گنجهای - که در جریان تند وقایع سیاسی آن دوران نشان دادند که طنز عبیدزاکانی هنوز در قبال شوخیهای برنارد شا و فراموش نشده است. یعنی ابتر نمانده است. روزنامههای فکاهی معاصر ماهمه ند از اشعار و از هزلیات موزون و مقفی و گرچه پس از عبید نیز کسانی پیدا شدند که کوششی کردند برای اینکه از نثر نیز زبانی برای مطایبههای سیاسی و اجتماعی بسازند - همچون دهخدا - ولی چنین که مینماید فکافینویسان پنداشته بودهاند که فقط شعر باید شوخی کرد. و گرچه توفیق برای بریز از این قیدو پندار نامهایی پیش از باباشمل برداشت که جای خود را دارد و دوامی و پشت کاری و نرمشی برای گریز از مضایق اما زبان باباشمل نجیبتر و شوخیهایش با نزاکت ترو روحانیتر بود و از راکت و ابتذال خالیتر و مهمتر اینکه با این روز نامه فکاهی بسیار کم دوام فن کاریکاتورسازی ایرانی تکانی بخود دادو و پس از نشر این هفته نامه فکاهی با آن کاریکاتورهای اصیل بود که ما خودمان نیز متخصص در این فن پیدا کردیم و کم کم از ترجمه کاریکا تورها بینیاز شدیم.
اگر توفیق را همه میخوانند و میفهمند و هر عطار میرزا بهنویسی با یک امضای مستعار در صفحات آن خستگی کارعیت و جانگاه خود را در بحر طویل در میکند برای نوشتن با با شمل فرنگ دیدهها و کتاب خواندهها کار میکردند و برای فهمیدن کنایههای مستتر در شوخیهایش حدت ذهن بیشتری لازم بود ظرأفت در شوخی و هزل در صفحات این روزنامه فکاهی بنهایت درجه خود رسید و بسیاری چشم - اندازهای تازه برای خنداندن و خندیدن و مودمانه خندیدن بازشد. جرات میتوان گفت که قدرت درک شوخی را همین روزنامه تا اندازهای تربیت هم کرده است و حیف که امروز چنین روز نامهای بسته است. همچون بسیاری دیگر از مطبوعات برومند. چرا که مدیر آن یا نویسندگان آن وقتی احساس کردند از این طریق کاری از دستشان بر نمیآید اینقدر نجابت داشتند که بیسر و صدا دنبال کار دیگری را بگیرند که هم پر سودتر باشد و هم خالیتر از و بال و چنین بود که در کدام دنبال وزارت رفتند یا بمقاطه کاری پرداختند.
اکنون باید بسراغ خلیل ملکی رفت که با پشت کارترین نویسندگان مباحث دقیق وطنی اجتماعیست در قسمت اعظم مطبوعات فارسی این هفده ساله اخیر مردی یك دنده - اصولی ودنیا دیده و با قلمی که تمام این مشخصات را دارد. میدانیم که او با پنجاه و سه نفر بود - آبروی حزب توده بود و ادارهکننده تمام تظاهرات جدی و علمی آن و بعد با انشعاب خود و یارانش حزب - زمینه را برای فعالیتهای جدیتر خالی کرد و نه تنها مغز متفکر آن حزب بود بلکه در نهضت ملی نیز چنین لقبی را داشت با کتابهایی که نوشت و روز نامههایی که برایشان اداره کرد. و بهر صورت روشنفکران این دیار هر کدام دست کم شش هفت سال از عمر خود را صرف ذرك مطالبی کردهاند که او نوشت و مینویسد و حتی عدهای فراوان همگام با او قدمها برداشتند. و در مکتب او درسها آموختند. گرچه
او خود از ترکان پارسینویس است که با ترکان پارسی گوی نسبتی دارند اما در این اواخر وقتی چیزی از او میخوانی بنظرت میرسد که او کمان میکند هر صفحهای آخرین وسیلهایست برای انتشار یادداشتهای فراوان او بهمین دلیل است که عجله دارد در گفتن همه چیز در هرجا - در مخلوط کردن مطالب در انباشتن هر مقالهای از آنچه میداند و تجربه کرده است با قلمی عجول_خالی از افعال - با اطناب مردد در انتخاب مطلب - گاهی کسالتآور - وهمیشه بایك دید مترقی در حل معضلات اجتماعی بحث درباره کمونیسم و سوسیالیسم و نقد بر هر یك از آنها کاریست که با ملکی شروع شد و احیاناً بهمت چند نفر دیگر مثل خامهای و قاسمی و طبری و دیگران که اجباراً جلای وطن کردند که به پشت کار او را داشتند و نه فرصت او را یافتند و ناچار نتوانستند همچون او صاحب مکتبی بشوند که با وقایعی همچون قطع رابطه تیتو با مسکو تأیید شد و درین اواخر با اماها و چون و چراهای خروشچف درباره دوره استالین.
و بعد از دو سه روز نامهنویس جوان باید نامبرد که در صفحات مطبوعات همین چند ساله اخیر در زمینه شوخی وهزل صاحب اسم واعتبار و خوانندهای شدهاند یعنی از پرویز خطیبی و ایرج پزشك زاد و حسین مدنی که هر کدام تقریباً در یك حدود خالق قسمتی از دنیای داشها و کلاه محملیها در مطبوعاتند استقبال ازین قشر اجتماعی تازه وصف شده چنان بجا بود که بوسیله فیلمبرداران وطنی از زندگیایشان مکرر فیلم هم تهیه شده است. لات جوانمرد - کلاه مخملیها جنوب شهر - وغیره اسامی این فیلمها است.
توجه این دسته از روز نامهنویسان بدنیای فراموش شده این طبقات قلیل العدد شاید عكس العمل عناوین و رسمیتی است که طبقه کارمندان دولت[۴] در همه جا برای خود انحصار کرده است و در نتیجه تمام تظاهرات زندگی را با بتذال کشیده از طرف دیگر کارهای این دسته تازه نفس نتیجه منطقی آشنایی سطحی و روانی مردم این مملکت است با دنیای خارج و تقلیدی که بشدت از فرنگی مآبی میکنیم این است که در کارهای این چند نفر که خیلی هم زود مورد تقلید قرار گرفتهاند گاهی مواجهیم با حاج آقاها یا لوتیهایی که مستقیماً در درون پاریس و نیویورك قرار داده شدهاند و مستقیماً با مشکلات تمدن ماشینی روبرو ماندهاند و در نتیجه بیمیبریم به مضحکهای که برخوردهای عوامانه و خالی از ظاهرسازی آنها با فرنگستان و ماشین و ادای فرنگی مایی را در آوردن بوجود آورده است. گذشته ازینکه توجه با این طبقات تا آن حد موفقیت در پی داشت که قنبری و محسنی اسم وعنوان و آدابشان را در بوق رادیو گذاشتند و اکنون نزدیك بده سال است که از «فوقول» گرفته تا در دانه حسن کیایی، با خلق صدتایی کاراکتر مسخره و در عین حال انتقاد کننده و آموزنده خدمتی میکنند.
درین میدان از ذبیح اله منصوری و شجاع الدین تفاهم باید نامبرد که در تمام دوران روزنامهنویسی خودشان جز به ترجمههای سرسری نپرداختهاند و حاصل مجموع کار دو نفریشان این که قهرمان فلان داستان انگریزی عین قهرمان فلان داستان گواتمالایی حرف میزند و در زبان ترجمههای آزاد این دو حضرت شكسپیر عیناً همانطور مینوشته است که آلفرد دوموسه.
***
متأسفانه این مختصر حوصله بحث در بارۀ مجازات ماهانه و ادبی را نداشت که نقش مجموعه آنها در گردش سلیم و اثر بخش مطبوعات فارسی این هفده ساله بسیار مؤثر بوده است و نیز مجال بحث درباره مطبوعات ولایتی را که چه بسا عاقلانهتر و مرتیتر و آبرومندتر از محصولات تهرانیها کشتهاند و هنوز هم میگردند و بسیار کمتر از این دومیها در مسیر زیروبم وقایع زمان قرار گرفتهاند و حق هم چنین بوده است. یا فرصت بحث درباره مطبوعات رسمی دولت و بنگاههای دولتی را که این روزها سخت با عوام فریبی و وجاهت ملی دست بگریبانند و نیز از مطبوعات فنی و حرفهای (مثل «تهران اکونومیست» که مجلهای است صرفاً اقتصادی و مفید) که تازه تازه دارند تأسیس میشوند و کم کم دارند بنایی را پی میریزند که در آینده نزدیك باید دید بچه صورتی در خواهد آمد.
این مباحث در کدام در خور مجال واسعی دیگرند و فرصت بیشتری و آنچه فعلا ضرورت داشت اشارهای بود چنانکه گذشت بخرابکاریهایی که در مطبوعات میشود و بدست کسانی که در ظاهر صاحبان مطبوعاتند اما در حقیقت خرابکاران این بنایی که باید سالها پایدار بماند و وسیله ذکر خیر آیندگان از نسل معاصر باشد.
این کلمات چنانچه دیدید با چند سطری از یك نویسنده شاعر فرانسوی شروع شد بعنوان حسن مطلعی یا عذری برای تمام خطاها و لغزشهاییکه ممکن است بر قلم رفته باشد و اکنون میخواهم عمدا بعنوان قبح ختام آنرا بکلماتی از یکی از همین نوع مطبوعات رنگین بزک کرده یایان بدهم تا هم بهترین بیدار باشی باشد برای نویسندگان حترم مطبوعات و هم اگر قصوری از راقم این سطور رفته و اهانتی بکسی شده است بوسیله این ختام قبیحتر و موهنتر کفارهای بگناهی داده باشم که گفتهاند دفع فاسد با فسد باید کرد:
«مرلین مونرو[۵] پس از سقط جنین سخت ناراحت است و از» «شرکت در فیلمها خودداری میکند. هفته گذشته (جو نالوگان) کارگردان» «معروف او را برای بازی در فیلم (داغش بهتر است) دعوت کرد اما» «مریلین مونروز دزیر گریه و نیم ساعت مثل ابر بهار گریست در حالیکه» «مرتباً میگفت بمن ظلم شده است. بچهام از دست رفت، سینما مرا» «بدبخت کرد. اگر اینقدر در دوران حاملگی از من کار نمیکشیدند» «حالا صاحب یك بچه خوشگل بودم.»
نقل از روشنفکر - صفحه ۱۵ - شماره ۲۸۴ بهمن ۱۳۳۷ -
در ۴۸ صفحه بزرگ با پشت جلد نمیدانم چندرنگ
- ↑ Swami Vivekanada -v'289
- ↑ از مقاله «هدایت بوف کور» - در مجموعه «هفت مقاله» بهمین قلم.چاپ تهران.امیر کبیر
- ↑ Zehn - ازین قرار است که بعد از درو کردن کشت سواری با چوب بلندی در دست از طرف خان می آید و برای زرع و پیمان اراضی هر يك از رعایا سواره عرض و طول زمین را بتاخت می پیماید در حالیکه با چوب بلندی که در دست دارد مثلا طول و عرض زمین را اندازه میگیرد بعد طول و عرض و اغرب درهم کنند و مساحت زمین که بدست آمد معین میکنند که فلا نقدر محصول دارد - پس فلا نقدر حق اربایی.
- ↑ «ناکامی خانواده کارمندان» بقلم تقی مدرسی (مجله شماره های ۹ و ۱۰ مرداد و شهریور ۱۳۳۷) بهترین مقاله ای است که در سالهای اخیر بصورتی جدی مسأله کارمندان را طرح کرده است. توصیه میکنم بخوانیدش .
- ↑ و تأثر آور است که در فاصله چاپ اول و دوم این صفحات این زن عاقبت فدای هولیود شد و بعلت ناراحتی های ناشی از این نوع زندگی خود کشی کرد .