| | | | | | |
|
ای صبا قصهی عشاق بر یار بگو |
|
خبری از من دلداده به دلدار بگو |
|
|
از رسانیدن پیغام رهی عار مدار |
|
به گلستان چو درآیی سخن خار بگو |
|
|
چون به حضرت رسی امسال، بدان راحت جان |
|
آنچه از رنج رسیدست به من پار، بگو |
|
|
ور به قانون ادب بر در او ره یابی |
|
با شفا یک دو سخن از من بیمار بگو |
|
|
خبر آدم سرگشته به رضوان برسان |
|
قصهی بلبل شوریده به گلزار بگو |
|
|
چون بدان خسرو شیرین ملاحت برسی |
|
بیتکی چندش ازین مخزن اسرار بگو |
|
|
غزلی کز من گوینده سماعت باشد |
|
به اصولی که در آن طبع کند کار بگو |
|
|
ور بپرسد که برویم نگرانی دارد |
|
شعف بنده بدان طلعت و دیدار بگو |
|
|
خادمانی که در آن پردهی عزت باشند |
|
در اگر بر تو ببندند ز دیوار بگو |
|
|
ور بدانی که دوم بار نیابی فرصت |
|
وقت اگر دست دهد جمله به یک بار بگو |
|
|
کای ازو روی نهان کرده چو اصحاب الکهف! |
|
او سگ تست مرانش ز در غار بگو |
|
|
سیف فرغانی بی روی تو تا کی گوید |
|
ای صبا قصهی عشاق بر یار بگو |
|