سیف فرغانی (غزلها)/ای چشم من از رخ تو روشن
ای چشم من از رخ تو روشن | چشمی به کرشمه بر من افگن | |||||
اکنون که به دیدن تو ما را | شد چشم چو آب دیده روشن، | |||||
جان و دل و عقل هر سه هستند | در عشق تو چون دو چشم یک تن | |||||
ای مردم چشم دل خیالت! | دارم ز تو من درین نشیمن، | |||||
در جامه تنی چو ریسمانی | در سینه دلی چو چشم سوزن | |||||
دل در طلب تو هست فارغ | چون مردم چشم از دویدن | |||||
روی تو به نیکویی مه و نور | چشم من و خواب آب و روغن | |||||
شد چشم بد و زبان بدگوی | اندر حق تو ز همت من، | |||||
نابینا همچو چشم نرگس | ناگویا چون زبان سوسن | |||||
ای دلبر دوست تو همی باش | ایمن پس ازین ز چشم دشمن | |||||
تا چشم بود نهاده در سر | تا جان باشد نهفته در تن | |||||
از روی تو چشم بر نداریم | کز روی تو جان ماست گلشن |