| | | | | | |
|
تو قبلهی دل و جانی چو روی بنمایی |
|
به طوع سجده کنندت بتان یغمایی |
|
|
تو آفتابی و این هست حجتی روشن |
|
که در تو خیره شود دیدهی تماشایی |
|
|
به وصف حسن تو لایق نباشد ار گویم |
|
بنفشه زلفی و گل روی و سرو بالایی |
|
|
ز روی پرده برانداز تا جهانی را |
|
بهاروار به گل سر به سر بیارایی |
|
|
چگونه با تو دگر عشق من کمی گیرد |
|
که لحظه لحظه تو در حسن میبیفزایی |
|
|
به دست عشق درافگند همچو مرغ به دام |
|
کمند عشق تو هر جا دلی است سودایی |
|
|
بر آستان تو هستند عاشقان چندان |
|
که پای بر سر خود مینهم ز بیجایی |
|
|
به لطف بر سر وقت من آ که در طلبت |
|
ز پا در آمدم و تو به دست مینایی |
|
|
به هجر دور نیم از تو زآنکه هر نفسم |
|
چو فکر در دل و در دیدهای چو بینایی |
|
|
اگر چه ملک نخواهد شریک، نتوانم |
|
که روز و شب غم تو من خورم به تنهایی |
|
|
درآمدن ز در دوست سیف فرغانی |
|
میسرت نشود تا ز خود برون نایی |
|