| | | | | | |
|
حق که این روی دلستان به تو داد |
|
پادشاهی نیکوان به تو داد |
|
|
در جهان هر چه میخوهی میکن |
|
که جهان آفرین جهان به تو داد |
|
|
در جهان نیکوان بسی بودند |
|
بنده خود را از آن میان به تو داد |
|
|
دل گم گشته باز میجستم |
|
چشم و ابروی تو نشان به تو داد |
|
|
مرغ مرده است دل که صید تو نیست |
|
به تو زنده است هر که جان به تو داد |
|
|
حسن روی تو بیش از این چه کند |
|
که دل و جان عاشقان به تو داد |
|
|
آفتاب ار چه صورتش پیداست |
|
معنی خویش در نهان به تو داد |
|
|
ز آسمان تا زمین گرفت به خود |
|
وز زمین تا به آسمان به تو داد |
|
|
هر که یک روز در رکاب تو رفت |
|
گر بدوزخ بری عنان به تو داد |
|
|
بخ بخ ای دل که دوست در پیری |
|
اینچنین دولت جوان به تو داد |
|
|
روی نی، شمس غیب با تو نمود |
|
بوسه نی، عمر جاودان به تو داد |
|
|
آن حیاتی که روح زنده بدوست |
|
از دو لعل شکر فشان به تو داد |
|
|
بر در دوست سیف فرغانی |
|
سگ درون رفت و آستان به تو داد |
|
|
بر سر خوان لطف او اصحاب |
|
مغز خوردند و استخوان به تو داد |
|
|
آنکه عشقش به روح جان بخشد |
|
دل به غیر تو و زبان به تو داد |
|