| | | | | | |
|
دردمندان غم عشق دوا میخواهند |
|
به امید آمدهاند از تو تو را میخواهند |
|
|
روز وصل تو که عید است و منش قربانم |
|
هر سحر چون شب قدرش به دعا میخواهند |
|
|
اندراین مملکت ای دوست تو آن سلطانی |
|
که ملوک از در تو نان چو گدا میخواهند |
|
|
بلکه تا بر سر کوی تو گدایی کردیم |
|
پادشاهان همه نان از در ما میخواهند |
|
|
ز آن جماعت که ز تو طالب حورند و قصور |
|
در شگفتم که ز تو جز تو چرا میخواهند |
|
|
زحمتی دیده همه بر طمع راحت نفس |
|
طاعتی کرده و فردوس جزا میخواهند |
|
|
عمل صالح خود را شب و روز از حضرت |
|
چون متاعی که فروشند بها میخواهند |
|
|
عاشقان خاک سر کوی تو این همت بین |
|
که ولایت ز کجا تا به کجا میخواهند |
|
|
عاشقان مرغ و هوا عشق و جهان هست قفس |
|
با قفس انس ندارند هوا میخواهند |
|
|
تو به دست کرم خویش جدا کن از من |
|
طبع و نفسی که مرا از تو جدا میخواهند |
|
|
عالمی شادی دنیا و گروهی غم عشق |
|
عاقلان نعمت و عشاق بلا میخواهند |
|
|
سیف فرغانی هر کس که تو بینی چیزی |
|
از خدا خواهد و این قوم خدا میخواهند |
|
|
در عزیزان ره عشق به خواری منگر |
|
بنگر این قوم کیانند و کرا میخواهند |
|