سیف فرغانی (غزلها)/دوشم اسباب عیش نیکو بود
دوشم اسباب عیش نیکو بود | خلوتم با نگار دلجو بود | |||||
اندر آن خلوت بهشت آیین | غیر من هر چه بود نیکو بود | |||||
با دلارام من مرا تا روز | سینه بر سینه روی بر رو بود | |||||
سخنش چاشنی شکر داشت | دهنش پستهی سخنگو بود | |||||
نکنی باور ار تو را گویم | که چه سیمین بر و سمن بو بود | |||||
بود در دست شاه چون چوگان | آن که در پای اسب چون گو بود | |||||
آسیای مراد را همه شب | سنگ بر چرخ و آب در جو بود | |||||
من به نور جمال او خود را | چون نکو بنگریستم او بود | |||||
زنگی شب چراغ ماه به دست | پاسبان وار بر سر کو بود | |||||
دوری از دوست، سیف فرغانی! | گر ز تو تا تو یک سر مو بود |