| | | | | | |
|
قند خجل میشود از لب چون شکرش |
|
قوت دل میدهد بوسهی جان پرورش |
|
|
زهر غمش میخورم بوک به شیرین لبان |
|
کام دلم خوش کند پستهی پر شکرش |
|
|
لذت قند و نبات چاشنیی از لبش |
|
چشمهی آب حیوة رشحهی لعل ترش |
|
|
از دهنش قند ریخت لعل شکربار او |
|
در قدمش مشک بیخت زلف پریشان سرش |
|
|
دل شده را قوت جان از لب لعل وی است |
|
هر که بهشتی بود آب دهد کوثرش |
|
|
پرده ز رخ بر گرفت دوش شبم روز کرد |
|
معنی خورشید داشت صورت مه پیکرش |
|
|
از کله و از قبا هست برون یار ما |
|
یار شما خرگهیست خیمه بود چادرش |
|
|
در بر او دیگری میخورد آب حیوة |
|
ما چو گدایان کوی نان طلبیم از درش |
|
|
دعوی عشق تو کرد سیف و به تو جان بداد |
|
گر چه نگوید دروغ هیچ مکن باورش |
|