| | | | | | |
|
مشکل است این که کسی را به کسی دل برود |
|
مهرش آسان به درون آید و مشکل برود |
|
|
دل من مهر تو را گرچه به خود زود گرفت |
|
دیر باید که مرا نقش تو از دل برود |
|
|
بحر عشقت گر ازین شیوه زند موج فراق |
|
کشتی من نه همانا که به ساحل برود |
|
|
بی وصال تو من مرده چراغم مانده |
|
همچو پروانه که شمعش ز مقابل برود |
|
|
در عروسی جمال تو نمیدانم کس |
|
که ز پیرایهی سودای تو عاطل برود |
|
|
با تو خوبی نتوان گفت و ندارم باور |
|
که به تبریز کسی آید و عاقل برود |
|
|
آمن از فتنهی حسن تو درین دوران نیست |
|
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود |
|
|
لایق بدرقهی راه تو از هر چه مراست |
|
آب چشمی است که آن با تو به منزل برود |
|
|
خاک کویت همه، گل گشت ز آب چشمم |
|
چون گران بار جفاهای تو در گل برود؟! |
|
|
عهد کرده است که در محمل تن ننشیند |
|
جانم، آن روز که از کوی تو محمل برود |
|
|
سیف فرغانی یار است تو را حاصل عمر |
|
چه بود فایده از عمر چو حاصل برود؟ |
|