شاهنامه (تصحیح ژول مل)/آمدن رستم به شهر سمنگان
آمدن رستم بشهر سمنگان
چو نزدیک شهر سمنگان رسید | خبر زو بشاه وبزرگان رسید | |||||
که آمد پیاده گو تاج بخش | بنخچیرگه زو رمیدست رخش | ۵۵ | ||||
پذیره شدندش بزرگان وشاه | کسی کو بسر بر نهادی کلاه | |||||
همی گفت هرکس که او رستمست | وبا آفتاب سپیده دمست | |||||
پیاده یشد پیش او زود شاه | برو انجمن شد فراوان سپاه | |||||
بدو گفت شاه سمنگان چه بود | که یارست با تو نبرد آزمود | |||||
برین شهر ما نیکخواه تو ایم | ستاده بفرمان وراه تو ایم | ۶۰ | ||||
تن وخواسته زیر فرمان تست | دل ارجمندان وجان تست | |||||
چو رستم بگفتار او بنگرید | زبدها گمانیش کوتاه دید | |||||
بدو گفت رخشم درین مرغزار | زمن دور شد بی لگام وفسار | |||||
کنون تا سمنگان نشان پی است | از آن سو کجا جویبار ونی است | |||||
ترا باشد از باز جوئی سپاس | بیابی تو پاداش نیکی شناس | ۶۵ | ||||
ورایدون که رخشم نیآبد پدید | سرانرا بسی سر بخواهم برید | |||||
بدو گفت شاه ای سرافراز مرد | نیارد کسی با تو این کار کرد | |||||
تو مهمان ما باش وتندی مکن | بکام تو گردد سراسر سخن | |||||
یک امشب بمی شاد داریم دل | وز اندیشه آزاد داریم دل | |||||
که تندی وتیزی نیآید بکار | بنرمی بر آید زسوراخ مار | ۷۰ | ||||
پی رخش رستم نگردد نهان | چنان بارهٔ نامور در جهان | |||||
بجوئیم رخشت بیآریم زود | ایا پر هنر مرد کار آزمود | |||||
تهمتن زگفتار او شاد شد | روانش از اندیشه آزاد شد | |||||
سزا دید رفتن سوی خان اوی | شد از مژده دلشاد مهمان اوی | |||||
سپهبد بدو داد بر تخت جای | همی بود چون بنده پیشش بپای | ۷۵ | ||||
زشهر وزلشکر سرانرا بخواند | همه بد سگالان زپیشش براند | |||||
بفرمود خوایگرانرا که خوان | بیآرند وبنهند پیش گوان | |||||
بدآن تا تهمتن نباشد دژم | نشستند با رودسازان بهم | |||||
گسارندهٔ باده ورود وساز | سه چشم وگل رخ بتان طراز | |||||
چو شد مست وهنگام خواب آمدش | همی از نشستن شتاب آمدش | ۸۰ | ||||
سزاوار اوی جای آرام وخواب | بیآراست وبنهاد مشک وگلاب |