شاهنامه (تصحیح ژول مل)/آمدن پیران از پی کیخسرو
آمدن پیران از پی کیخسرو
سواران گزین کرد پیران هزار | همه گرد و شایستهٔ کارزار | |||||
بدیشان چنین گفت پیران که زود | عنان تگاور بباید بسود | |||||
بباید شدن بر پی بدگمان | ز رفتن نباید کشادن میان | |||||
که گر گیو و خسرو بایران شوند | زنان اندر ایران چه شیران شوند | ۸۴۵ | ||||
نماند برین بوم و بر خاک و آب | وزین داغ دل گردد افراسیاب | |||||
بدین رفتن از من شناسد گناه | نه از گردش اختر و هور و ماه | |||||
برفتند ترکان چو باد دمان | بفرمان آن نامور پهلوان | |||||
بگفتار او سر برافراختند | شب و روز یکسر همی تاختند | |||||
چنین تا بیآمد یکی ژرف رود | سپه شد پراگنده چون تار و پود | ۸۵۰ | ||||
بنش ژرف و پهناش کوتاه بود | بدآن رفتن مرد کراه بود | |||||
بدآن آبرا نام گلزرّیون | بدی در بهاران چو دریای خون | |||||
بدیگر کران خفته بد گیو و شاه | نشسته فرنگیس بر پاسگاه | |||||
فرنگیس از آن جایگه بنگرید | درفش سپهدار توران بدید | |||||
روان شد بر گیو و آگاه کرد | بر آن خفتگان خواب کوتاه کرد | ۸۵۵ | ||||
بدو گفت کای مرد با رنج خیز | که آمد ترا روزگار ستیز | |||||
یکی لشکر آمد پس ما دمان | بترسم که تنگ اندر آید زمان | |||||
ترا گر بیابند بیجان کنند | دل ما ز درد تو پیچان کنند | |||||
مرا با پسر دیده گردد پرآب | برد بسته نزدیک افراسیاب | |||||
ندانم چه آید بما بر گزند | چه داند کسی راز چرخ بلند | ۸۶۰ | ||||
بدو گفت گیو ای سر بانوان | چرا تیره کردی بدینسان روان | |||||
تو با شاه بر شو بالای تند | ز پیران و لشکر مشو هیچ کند | |||||
جهاندار پیروز یار منست | سر اختر اندر کنار منست | |||||
بنیروی یزدان جهان آفرین | سواری نمایم بر افراز زین | |||||
بدو گفت کیخسرو ای رزم ساز | کنون کار من بر تو بر شد دراز | ۸۶۵ | ||||
ز دام بلا یافتم من رها | تو چندین مشو در دم اژدها | |||||
بهامون مرا رفت باید کنون | فشاندن ز شمشیر بر چرخ خون | |||||
بدو گفت گیو ای شه سرفراز | جهانرا بتاج تو آمد نیاز | |||||
پدر پهلوانست و من پهلوان | بشاهی که بندد از آنپس میان | |||||
برادر مرا هست هفتاد و هشت | جهان شد چو نام تو اندر گذشت | ۸۷۰ | ||||
بسی پهلوانست و شاه اندکی | چه اندک که بیدانه بینم یکی | |||||
اگر من شوم کشته دیگر بود | سر تاجور باشد افسر بود | |||||
اگر تو شوی دور از ایدر تباه | نبینم کسی از در تاج و گاه | |||||
شود رنج من هفت ساله بباد | و دیگر شکست آورد بد نژاد | |||||
تو بالا گزین و سپه را ببین | مرا یار باشد جهان آفرین | ۸۷۵ | ||||
چو پیروز باشم هم از فرّ تست | جهان زنده در سایهٔ پرّ تست |