شاهنامه (تصحیح ژول مل)/آمدن گرسیوز نزد سیاوش
آمدن گرسیوز نزد سیاوش
بیآورد گرسیوز آن خواسته | که روی زمین زو شد آراسته | |||||
دمان تا لب رود جیحون رسید | زگردان فرستادهٔ برگزید | ۸۶۰ | ||||
بدآن تا رساند بشاه آگهی | که گرسیوز آمد بدآن فرّهی | |||||
بکشتی بیکروز بگذاشت آّب | بیآمد سوی بلخ دل پر شتاب | |||||
فرستاده آمد بدرگاه شاه | گفتش که گرسیوز آمد براه | |||||
سیاوش گو پیلتن را بخواند | وزین داستان چند گونه براند | |||||
چو گرسیوز آمد بدرگاه شاه | بفرمود تا بر کشادند راه | ۸۶۵ | ||||
سیاوش ورا دید بر پای خاست | بخندید وبسیار پوزش بخواست | |||||
ببوسید گرسیوز از دور خاک | رخش پر زشرم ودلش پر زباک | |||||
سیاوخش بنشاندش زیر تخت | زافراسیابش بپرسید سخت | |||||
چو بشنید گرسیوز از شاه نو | بدید آن سر وافسر وگاه نو | |||||
برستم چنین گفت که افراسیاب | چو از تو خبر یافت اندر شتاب | ۸۷۰ | ||||
یکی یادگاری بنزدیک شاه | فرستاد وآن هست با من براه | |||||
بفرمود تا هدیه برداشتند | بچشم سیاوخش بگذاشتند | |||||
زدروازهٔ شهر تا بارگاه | درم بود واسپ وغلام وسپاه | |||||
کس اندازه نشناخت آنرا که چند | ردینار واز تاج وتخت بلند | |||||
غلامان همه با کلاه وکمر | پرستنده با یاره وطوق زر | ۸۷۵ | ||||
پسند آمدش سخت وبکشاد روی | نگه کرد وبشنید پیغام اوی | |||||
تهمتن بدو گفت یکهفته شاد | بباشیم تا پاسخ آریم یاد | |||||
بدین خواهش اندیشه باید بسی | همان نیز پرسیدن از هر کسی | |||||
چو بشنید گرسیوز آن گفتگوی | بمالید بر تخت او موی وروی | |||||
یکی خانه اورا بیآراستند | بدیبا وخوالیگران خواستند | ۸۸۰ | ||||
سیاوخش با رستم پیلتن | برفتند دور از بر انجمن | |||||
نشستند بیدار بهر دو بهم | سگالش گرفتند بر بیش وکم | |||||
از آن کار شد پیلتن بدگمان | کز آن گونه گرسیوز آمد دمان | |||||
طلایه بهر سو برون تاختند | چنان جون ببایست بر ساختند | |||||
سیاوش زرستم بپرسید وگفت | که این راز بیرون کنیم از نهفت | ۸۸۵ | ||||
که این آشتی جستن از بهر چیست | نگه کن که تریاک این زهر چیست | |||||
زپیوستهٔ خون بنزدیک ما | ببین تا کدامست صد نامجوی | |||||
گروگان فرستد بنزدیک ما | کند روشن این رای تاریک ما | |||||
نبینی که از ما غمی شد زبیم | همی طبل کوبد بزیر گلیم | |||||
چو این کرده باشیم نزدیک شاه | فرستاد باید یکی نیکخواه | ۸۹۰ | ||||
برد نزد او زین سخن آگهی | مگز مغز او آید از کین تهی | |||||
چنین گفت رستم که اینست رای | جزین روی پیمان نیآید بجای |