شاهنامه (تصحیح ژول مل)/بازگشتن زال به زابلستان
بازگشتن زال بر زابلستان
بفرمود پس شاه تا موبدان | ستاره شناسان و هم بخردان | ۲۷۰ | ||||
بجویند تا اختر زال چیست | بر آن اختر از بخت سالار کیست | |||||
چو گیرد بلندی چه خواهد بدن | همه داستانها بباید زدن | |||||
ستاره شناسان و هم موبدان | گرفتند یکایک از اختر نشان | |||||
بگفتند یا شاه دیهیم دار | که شادان بزی تا بود روزگار | |||||
که او پهلوانی بود نامدار | سرافراز و هشیار و گرد و سوار | ۲۷۵ | ||||
چو بشنید شاه این سخن شاد شد | دل پهلوان از غم آزاد شد | |||||
یکی خلعت آراست شاه زمین | که کردند هر کس برو آفرین | |||||
از اسپان تازی بزرّین ستام | ز شمشیر هندی بزرّین نیام | |||||
ز دیبا و خزّ و ز یاقوت و زر | ز گستردنیهای بسیار مر | |||||
غلامان رومی بدیبای روم | همه پیگر از گوهر و زرّ بوم | ۲۸۰ | ||||
زبرجد طبقهای و پیروزه جام | چه از زرّ سرخ و چه از سیم خام | |||||
پر از مشک و کافور و پر زعفران | همه پیش بردند فرمان بران | |||||
همان جوشن و ترک و برگستوان | همان نیزه و گرز و تیر و کان | |||||
همان تخت پیروزه و تاج زر | همان مهر یاقوت و زرّین کمر | |||||
وزآنپس منوچهر عهدی نبشت | سراسر ستایش بسان بهشت | ۲۸۵ | ||||
همه کابل و دنبر و مای و هند | ز دریای چین تا بدریای سند | |||||
ز زابلستان تا بدریای بست | به آئین نبشتند عهدی درست | |||||
چو این عهد و خلعت بیآراستند | پس اسپ جهان پهلوان خواستند | |||||
چو این کرده شد سام بر پای خاست | بگفت ای گزین مهتر داد و راست | |||||
ز ماهی بر اندیش تا چرخ ماه | چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه | ۲۹۰ | ||||
بمهر و بخوبی برای و خرد | زمانه همی از تو رامش برد | |||||
همه گنج گیتی بچشم تو خوار | مبادا ز تو نام تو یادگار | |||||
فراز آمد و تخت را داد بوس | ببستند بر کوههٔ پیل کوس | |||||
سوی زابلستان نهادند روی | نظاره برو بر همه شهر و گوی | |||||
چو آمد بنزدیکیٔ نیمروز | خبر شد ز سالار گیتی فروز | ۲۹۵ | ||||
که آمد ابا خلعت و تاج زر | ابا عهد و منشور و زرّین کمر | |||||
بیآراسته سیستان چون بهشت | گلش مشکسارا بد و زرش خشت | |||||
بسی مشک و دینار بر آمیختند | بسی زعفران و درم ریختند | |||||
یکی شادمانی بد اندر جهان | سراسر میان کهان و مهان | |||||
هر آنجا که بد مهتری نامجوی | ز گیتی سوی سام بنهاد روی | ۳۰۰ | ||||
که فرخنده بادا پی این جوان | بر آن تازه دل نامور پهلوان | |||||
چو بر پهلوان آفرین خواندند | ابر زال زر گوهر افشاندند | |||||
کسی کو بخلعت سزاوار بود | خردمند بود و جهاندار بود | |||||
بر اندازه شان خلعت آراستند | همه پایهٔ برتری خواستند |