شاهنامه (تصحیح ژول مل)/رسیدن رستم به نزد کاوس
رسیدن رستم بنزد کاوُس
پس آگاهی آمد سوی نیمروز | بنزدیک سالار گیتی فروز | |||||
که از شهر ایران برآمد خروش | همی خاک تیره برآمد بجوش | ۳۰ | ||||
پراگند کاوُس بر تاج خاک | همه جامهٔ خسروی کرده چاک | |||||
سیاوخش را سر بریدند خوار | بخاک اندر آمد سر شهریار | |||||
تهمتن چو بشنید زو رفت هوش | ز زابل بزاری برآمد خروش | |||||
بانگشت رخساره بر کند زال | پراگند خاک از بر تاج و یال | |||||
بیک هفته با سوگ بود و دژم | بهشتم برآمد ز شیپور دم | ۳۵ | ||||
سپه سر بسر بر در پیلتن | ز کشمیر و کابل شدند انجمن | |||||
بدرگاه کاوُس بنهاد روی | دو دیده پر از خون و دل کینه خوی | |||||
چو نزدیکی شهر ایران رسید | همه جامهٔ پهلوی بر درید | |||||
بدادار دارنده سوگند خورد | که هرگز تنم بی سلیج نبرد | |||||
نباشد که رخرا بشوید ز خاک | سزد گر بباشم بدین سوگناک | ۴۰ | ||||
کله خود و شمشیر جام من است | ببازو خم خام دام من است | |||||
مگر کین آن شهریار جوان | بجویم از آن ترک تیره روان | |||||
چو آمد بر تخت کاوُس کی | سرش بود پر خاک و پر خاک پی | |||||
بدو گفت خوی بد ای شهریار | پراگندی و تخمت آمد ببار | |||||
ترا عشق سودابه و بد خوی | ز سر بر گرفت افسر خسروی | ۴۵ | ||||
کنون آشکارا ببینی همی | که بر موج دریا نشینی همی | |||||
از اندیشه و خوی شاه سترگ | درآمد بایران زیانی بزرگ | |||||
کسی کو بود مهتر انجمن | کفن بهتر او را ز فرمان زن | |||||
سیاوش ز گفتار زن شد بباد | خجسته زنی کو ز مادر نزاد | |||||
ز شاهان کسی چون سیاوش نبود | چو او راد و آزاد و رامش نبود | ۵۰ | ||||
دریغ آن سر و بازو و یال اوی | دریغ آن بر و چنگ و گوپال اوی | |||||
دریغ آن رخ و برز بالای اوی | رکاب و خم و خسروی پای او | |||||
چو در بزم بودی بهاران بدی | برزم افسر نامداران بدی | |||||
چو درگاه بودی در افشان بدی | چو در جنگ بودی سرافشان بدی | |||||
کنون من دل و مغز تا زندهام | بکین سیاوش پراگندهام | ۵۵ | ||||
همه جنگ با چشم گریان کنم | جهان چون دل خویش بریان کنم |