شاهنامه (تصحیح ژول مل)/رها کردن فرنگیس پیران را از گیو

رها کردن فرنگیس پیران را از گیو

  بکیخسرو آنگه نگه کرد گیو بدآن تا چه فرمان دهد شاه نیو  
  فرنگیس را دید دیده پرآب زبان پر ز نفرین افراسیاب  
  بگیو اینچنین گفت کای سرافراز چشیده چنین رنج راه دراز  
  چنان دان کین پیر سر پهلوان خردمند و رادست و روشن روان  ۹۶۰
  پس از دادگر دادور رهنمون بدآن کو رهانید ما را ز خون  
  ز بد مهر او پردهٔ جان ماست وزین کردهٔ خویش زنهار خواست  
  بما بخشش ای نامور تو کنون که هرگز نبد بر بدی رهنمون  
  بدو گفت گیو ای سر بانوان انوشه جوان باد شاه جهان  
  یکی سخت سوگند خوردم بماه بتاج و بتخت سرافراز شاه  ۹۶۵
  که گر دست یابم بدو روز کین کنم ارغوانی بخونش زمین  
  بدو گفت کیخسرو ای شیرفش روانرا ز سوگند یزدان مکش  
  کنون دل بسوگند گستاخ کن بخنجر وراگوش سوراخ کن  
  چو از خنجرت خون چکد بر زمین هم از مهر یاد آیدت هم ز کین  
  دل شاه پهلو برو گرم دید رخانش پر از آب و آزرم دید  ۹۷۰
  بشد گیو و گوشش بخنجر بسفت ز سوگند بر تن درستی گرفت  
  چنین گفت پیران ازین پس بشاه که نتوان پیاده شدن تا سپاه  
  بفرمای کاسپم دهد باز نیز چنان دان که بخشیدهٔ جان و چیز  
  بگیو آنگهی گفت شاه دلیر که اسپش مرا بخش ای نرّه شیر  
  بدو گفت گیو ای دلیر سپاه چرا سست گشتی بآوردگاه  ۹۷۵
  اگر خواهی این بادپای روان دو دستت ببندم ببند گران  
  یکی سخت سوگند را یاد کن بپیمان تن بسته آزاد کن  
  که نگشاید این بند من هیچکس گشاینده گلشهر خواهیم و بس  
  کجا مهتر بانوان تو اوست وزو نیست پیدا ترا مغز و پوست  
  بدآن گشت همداستان پهلوان بسوگند بخرید اسپ و روان  ۹۸۰
  که نگشاید این بند را کس براه ز گلشهر سازد وی این دستگاه  
  بدو داد اسپ و دو دستش ببست وز آن پس بفرمود تا برنشست  
  فرنگیس و کیخسرو خوبچهر ببر در گرفتند او را بمهر  
  برفت و همی خواند او آفرین ابر شاه و بر پهلوان زمین