شاهنامه (تصحیح ژول مل)/زادن سیاوش از مادر
زادن سیاوش از مادر
بسی بر نیآمد برین روزگار | که رنگ اندر آمد بخرّم بهار | ۷۰ | ||||
برو بر همیگشت گردان سپهر | چو نه مه برآمد برآن خوب چهر | |||||
بگفتند با شاه کاؤس کی | که برخوردی از ماه فرخنده پی | |||||
یکی بچّهٔ فرّخ آمد پدید | کنون تخت بر ماه باید کشید | |||||
جدا گشت ازو کودکی چون پری | بچهره بسان بت آذری | |||||
جهان گشت از آن خورد پر گفتگوی | کز آنسان نبیند کس روی وموی | ۷۵ | ||||
جهاندار نامش سیاوخش کرد | بدو چرخ گردنده را بخش کرد | |||||
هر آن کز شمار سپهر بلند | بدانست نیک وبد وچون وچند | |||||
ستاره بدآن کودک آشفته بدید | غمین گشت چون بخت او خفته دید | |||||
بدید از بد ونیک آزار اوی | بیزدان پناهید از کار اوی | |||||
بگفتند زکار پسر شاه را | نمودندن یکایک بدو راه را | ۸۰ | ||||
چنین تا برآمد برین روزگار | تهمتن برآمد بر شهریار | |||||
چنین گفت کین کودک شیروش | مراورا بگیتی چو من دایه نیست | |||||
چو دارندگان ترا مایه نیست | مراورا بگیتی چو من دایه نیست | |||||
بسی مهتر اندیشه کرد اندر آن | نیآمد همی بر دلش آن گران | |||||
برستم سپردش دل ودیده را | جهانجوی پور پسندیده را | ۸۵ | ||||
تهمتن ببردش بزابلستان | نشستنگهی ساخت بر گلستان | |||||
سواری وتیر وکمان وکمنر | عنان ورکاب وچه وچون وچند | |||||
نشستنگهی باده ومیگسار | همان باز وشاهین ویوز شکار | |||||
زداد وزبیدار وتخت وکلاه | سخن راندن وزکار سپاه | |||||
هنرها بیآموختش سربسر | بسی رنج برداشت که آمد ببر | ۹۰ | ||||
سیاوش چنان شد که اندر جهان | بمانند او کس نبود از مهان | |||||
چو یکچند بگذشت گشت او بلند | سوی گردن شیر شد با کمند | |||||
چنین گفت با رستم سرفراز | که آمد بدیدار شاهم نیاز | |||||
بسی رنج بری ودل سوختی | هنرهای شاهانم آموختی | |||||
پدر باید اکنون که بیند زمن | هنرهای آموزش پیلتن | ۹۵ | ||||
گو شیر دل کار اورا بساخت | فرستادگانرا بهر سو بتاخت | |||||
زاسپ وپرستنده وسیم وزر | زمهر وزتیغ وکلاه وکمر | |||||
زپوشیدنی وهم زگستردنی | زهر سوی آورد آوردنی | |||||
ازین هر چه در گنج رستم نبود | بگیتی فرستاد وآمد زود | |||||
گسی کرد از آنگونه اورا براه | که شد بر سیاوش نظاره سپاه | ۱۰۰ | ||||
همی رفت با او تهمتن بهک | بدآن تا سپهبد نباشد دژم | |||||
جهانی به آئین بیآراستند | چو خشنودی پهلوان خواستند | |||||
همه زر وعنبر برآمیختند | زگنبد بسر بر همی ریختند | |||||
جهان گشت پر شادی وخواسته | در وبام هر برزن آراسته | |||||
بزیر پی تازی اسپان درم | به ایران ندیدند یکتن دژم | ۱۰۵ | ||||
همه یال اسپ از کران تا کران | بر اندوده مشک ومی وزعفران |