شاهنامه (تصحیح ژول مل)/سخن گفتن پیران با سیاوش از فرنگیس
سخن گفتن پیران با سیاوش از فرنگیس
یکی روز پیران پرهیزگار | سیاوخش را گفت که ای شهریار | |||||
تو دانی که سالار توران سپاه | زاوج فلک بر فرازد کلاه | ۱۵۳۵ | ||||
شب وروز روشن روانش توئی | دل وتوش وهوش وتوانش توئی | |||||
چو با او تو پیوستهٔ خون شوی | ازین پایه هر دم به افزون شوی | |||||
اگر چند فرزند من خویش تست | مرا غم زبهر کم وبیش تست | |||||
اگرچه جریره است پیراسته | ازین انجمن مر ترا خواسته | |||||
ولیکن ترا آن سزاوارتر | که در دامن شاه جوئی گهر | ۱۵۴۰ | ||||
فرنگیس مهتر زخوبان شاه | نه بینی به گیتی چنین روی ماه | |||||
ببالا زسرو سهی برترست | زمشک سیه بر سرش افسرست | |||||
هنرها ودانش زاندازه بیش | خردرا پرستار دارد به بیش | |||||
از افراسیاب ار بخواهی رواست | که چون او بکشمیر وکابل کجاست | |||||
چو شد شاه پرمایه پیوند تو | درخشان شود فرّ واروند تو | ۱۵۴۵ | ||||
چو فرمان دهی من بگویم بدوی | بجویم بدین نزد او آبروی | |||||
سیاوش به پیران نگه کرد وگفت | که فرمان یزدان نشاید نهفت | |||||
اگر آسمانم چنینست رای | کسی را براز فلک نیست پای | |||||
اگر من به ایران نخواهم رسید | نخواهم همی روی کاؤس دید | |||||
چو دستان که پروردگار منست | تهمتن که خرّم بهار منست | ۱۵۵۰ | ||||
چو بهرام وچون زنگهٔ شاوران | چو گیو وچو شاپور وکنداوران | |||||
چو از روی ایشان بباید برید | بتوران همی خانه باید گزید | |||||
پدر باش واین کدخدائی ساز | مگوی این سخن با زمین جز براز | |||||
همی گفت ومژگان پر از آب کرد | همی بر زد اندر میان باد سرد | |||||
چنین گفت پیران که با روزگار | بسازد خرد یافته مرد کار | ۱۵۵۵ | ||||
نیابی گذر تو زگردان سپهر | کزویست آرام وپرخاش ومهر | |||||
به ایران اگر دوستان داشتی | بیزدان سپردی وبگذاشتی | |||||
نشست ونشانت کنون ایدرست | ترا تخت ایران بدست اندرست |