شاهنامه (تصحیح ژول مل)/فرستادن کاوس رستم را به سیستان
فرستادن کاؤس رستم را بسیستان
چو بشنید کاؤس شد پر زخشم | برآشفت از آن کار ونکشاد چشم | |||||
برستم چنین گفت شاه جهان | که ایدون نماند سخن در نهان | ۱۰۱۵ | ||||
که این در سر او تو افگندهٔ | چنین بیخ کین از دلش کندهٔ | |||||
تن آسانی خویش جستی درین | نه افزوش تاج وتخت ونگین | |||||
تو ایدر بمان تا سپهدار طوس | ببندد درین کار بر پیل کوی | |||||
من اکنون هیونی فرستم ببلخ | ابا نامه وبا سخنهای تلخ | |||||
سیاوش اگر سر زفرمان من | به پیچد نیآید به پیمان | ۱۰۲۰ | ||||
بطوس سپهبد سپارد سپاه | خود وویژگان بتز گردد زراه | |||||
به بیند زمن هرچه اندر خورست | گر اورا چنین داوری در سرست | |||||
نخوانم ترا زین سپس نیز یار | نخواهم که مارا کنی کارزار | |||||
غمی گشت رستم به آواز گفت | که گردون سر من نیارد نهفت | |||||
اگر طوس جنگی ترا رستم است | چنان داد که رستم بگیتی کمست | ۱۰۲۵ | ||||
بگفت این وبیرون شد از پیش اوی | پر از خشم جان گشته بی رنگ روی | |||||
ابا لشکر خویش برگشت ورفت | سوی سیستان روی بنهاد تفت | |||||
هم اندر زمان طوسرا خواند شاه | بفرمود لشکر کشیدن براه | |||||
چو بیرون شد از پیش کاؤس طوس | بفرمود تا لشکر وبوق وکوس | |||||
بسازند وآرایش ره کنند | دلی ورای از آرام کوته کنند | ۱۰۳۰ |