شاهنامه (تصحیح ژول مل)/پاسخ نامهٔ سیاوش از کاؤوس
پاسخ نامهٔ سیاوش از کاؤس
هیونی بیآراست کاؤس شاه | بفرمود تا بازگردد براه | |||||
نویسندهٔ نامه را پیش خواند | بر تخت خویشش بکرسی نشاند | |||||
یکی نامه بنوشت پر خشم وجنگ | زبان تیز ورخساره چون باده رنگ | |||||
نخست آفرین کرد بر کردگار | خداوند آرامش وکارزار | |||||
خداوند بهرام وکیوان وماه | خداوند نیک وبد وفرّ وگاه | ۱۰۳۵ | ||||
بفرمان اویست گردان سپهر | ازو باز گسترده هرجای مهر | |||||
ترا ای جوان تن درستی وبخت | همیشه بماناد با تاج وتخت | |||||
اگر بر دلت رای من تیره گشت | زخواب جوانی سرت خیره گشت | |||||
شنیدی که دشمن به ایران چه کرد | چو پیروز شد روزگار نبرد | |||||
کنون خیره آزرم دشمن مجوی | برآن بارگه بر مبر آبروی | ۱۰۴۰ | ||||
منه از جوانی سر اندر فریب | گر از چرخ گردان نخواهی نهیب | |||||
گروگان که داری بدرگه فرست | ندیدست کس جفت با پای دست | |||||
ترا گر فریبد نباشد شکفت | مرا از خود انداره باید گرفت | |||||
که من زآن فریبنده گفتار اوی | بسی بازگشتم زپیکار اوی | |||||
نرفت ایچ با من سخن زآشتی | زفرمان من روی برگاشتی | ۱۰۴۵ | ||||
تو با خوبرویان برآمیختی | ببازی واز جنگ بگریختی | |||||
همان رستم از گنج آراسته | نخواهد شدن سیر واز خواسته | |||||
از آن مردری تخت شاهنشهی | ترا شد سر از جنگ جستن تهی | |||||
در بی نیازی بشمشیر جوی | بکشور شود شاهرا آبروی | |||||
چو طوس سپهبد رسد پیش تو | بسازد چو باید کم وبیش تو | ۱۰۵۰ | ||||
هم اندر زمان بار کن بر خران | گروگان که داری ببند گران | |||||
ازین آشتی راز چرخ بلند | چنانست که آبد بجانت گزند | |||||
به ایران رسد بدی آگهی | برآشوبد آن روزگار بهی | |||||
تو شو کینه وتاختنرا بساز | ازین در سخنها مگردان دراز | |||||
چو تو ساز جنگ وشبیخون کنی | زخاک سپه رود جیحون کنی | ۱۰۵۵ | ||||
سپهبد سر اندر نیآرد بخواب | بیآید بجنگ تو افراسیاب | |||||
وگر مهر داری بدآن اهرمن | نخواهی که خوانند پیمان شکن | |||||
سپه طوس ردرا ده وبازگرد | نه مرد پیرخاش وننگ ونبرد | |||||
نهادند مر نامه را مهر شاه | هیون پرّ بر آورد وببرید راه | |||||
چو نامه بنزد سیاوش رسید | بدآنگونه ناخوب گفتار دید | ۱۰۶۰ | ||||
فرستاده را خواند وپرسید وجست | ازو کرد یکسر سخنها درست | |||||
بگفت آن که با پیلتن گفته بود | زطوس وزکاؤس که آشفته بود | |||||
سیاوش چو بشنید گفتار اوی | زرستم غمی گشت واز کار اوی | |||||
زکار پدر دل پر اندیشه کرد | زترکان واز روزگار نبرد | |||||
همی گفت صد مرد گرد وسوار | زخویشان شاهی چنین نامدار | ۱۰۶۵ | ||||
همه نیکخواه وهمه بیگناه | اگرشان فرستم بنزدیک شاه | |||||
نپرسد نه اندیشد از کارشان | همانگه کند زنده بر دارشان | |||||
بنزدیک یزدان چه پوزش برم | بد آمد زکار پدر بر سرم | |||||
ورایدون که جنگ آورم بیگناه | ابر خیره با شاه توران سپاه | |||||
جهاندار نپسندد این کار زمن | کشایند بر من زبان انجمن | ۱۰۷۰ | ||||
وگر باز گردم بدرگاه شاه | بطوس سپهدار سپارم سپاه | |||||
از آن نیز هم بر تنم بد رسد | چپ وراست بد بینم وپیش بد | |||||
نیآید زسودابه هم جز بدی | ندانم چه خواهد بدن ایزدی |