شاهنامه (تصحیح ژول مل)/ویران کردن رستم توران زمین را
ویران کردن رستم توران زمینرا
برانگیخت آن شیردل را ز جای | تهمتن همان کرد کو دید رای | |||||
همان کشتن و غارت اندر گرفت | ازو بوم و بر دست بر سر گرفت | |||||
ز توران زمین تا بسقلات و روم | ندیدند یک مرز آباد بوم | |||||
همه سر بریدند برنا و پیر | زن و کودک خرد کرده اسیر | |||||
برآمد ز کشور سراسر دمار | برین گونه فرسنگ بیش از هزار | ۴۵۵ | ||||
هر آنکس که بد مهتری باگهر | همه پیش رفتند پر خاک سر | |||||
که بیزار گشتیم از افراسیاب | نخواهیم دیدار او را بخواب | |||||
از آن خون کو ریخت بر بی گناه | کسی را نبد اندر آن رای و راه | |||||
کنون انجمن گر پراگندهایم | همه یک بیک پیش تو بندهایم | |||||
چو چیره شدی بیگنه خون مریز | مکن جنگ گردون گردنده تیز | ۴۶۰ | ||||
نداند کسی کآن سپهبد کجاست | درستست یا در دم اژدهاست | |||||
چو بشنید گفتار آن انجمن | بپیچید بیدار دل پیلتن | |||||
سوی مرز قفجار باشی براند | سرانرا سراسر ز لشکر بخواند | |||||
شدند انجمن پیش او بخردان | بزرگان و کارآزموده ردان | |||||
که کاوُس بی فرّ وبی پرّ وپای | نشستست بر تخت بی رهنمای | ۴۶۵ | ||||
گر افراسیاب از رهی بیدرنگ | بایران یکی لشکر آرد بجنگ | |||||
بیآرد برآن پیر کاوُس دست | شود کام و آرام ما پاک پست | |||||
یکایک همه دام کین توختیم | همه بوم آباد او سوختیم | |||||
کنون پیش آن پیر خسرو شویم | چو رزم آیدش هر کسی نو شویم | |||||
کجا سالیان اندر آمد بشش | که نگذشت بر ما یکی روز خوش | ۴۷۰ | ||||
بایران پرستنده و تخت و گاه | همانجا نگین و همانجا کلاه | |||||
چنین خیره بودیم و برخاسته | تن آراسته شد روان کاسته | |||||
چو دل بر نهی بر سرای کهن | کند ناز بر تو بپوشد سخن | |||||
تو منگر سوی او که او دشمنست | گرت دل نه با رای آهرمنست | |||||
بپوش و بپاش و بنوش و بخور | ترا بهره اینست ازین رهگذر | ۴۷۵ | ||||
تهمتن بر آن گشت همداستان | که فرخنده موبد بزد داستان | |||||
چنین گفت خرّم دلی رهنمای | که خوشی گزین زین سپنجی سرای | |||||
نگه کن که در خاک جفت تو کیست | برین خواسته چند خواهی گریست |