شاهنامه (تصحیح ژول مل)/گرفتن سهراب دژ سفید را
گرفتن سهراب دژ سفید را
چو خورشید بر زد سر از برز گوه | میانها ببستند توران گروه | |||||
سپهدار سهراب نیزه بدست | یکی بارهٔ تیز تک بر نشست | |||||
بدآن بد که گردان دژ را همه | بگیرد ببندد بسان رمه | ۳۹۵ | ||||
چو آهنگ دژ کرد کسرا ندید | خروشی چو شیر ژیان بر کشید | |||||
بیآمد در دژ کشادند باز | ندیدند در دژ یکی رزم ساز | |||||
بشب رفته بودند با گژدهم | سواران دژدار وگردان بهم | |||||
که زیر دژ اندر یکی راه بود | که دشمن از آن ره نه آگاه بود | |||||
چو سهراب ولشکر بدژ بر رسید | بباره درون گژدهم را ندید | ۴۰۰ | ||||
هر آنکس که بود اندر آن جایگاه | گنه کار بودند اگر بیگناه | |||||
بفرمان همه پیش او آمدند | بجان هر کسی چاره جوی آمدند | |||||
همی جست گردآفرید وندید | دلش مهر وپیوند او برگزید | |||||
بدل گفت از آنپس دریغا دریغ | که شد ماه تابنده در زیر میغ | |||||
چو نامه بنزدیک خسرو رسید | غمی شد دلش کآن سخنها شنید | ۴۰۵ | ||||
گرانمایگانرا زلشکر بخواند | وز آن داستان چند گونه براند | |||||
نشستند با شاه ایران بهم | بزرگان لشکر همه بیش وکم | |||||
چو طوس وچو گودرز کشواد وگیو | چو گرگین وبهرام وفرهاد نیو | |||||
سپهدار نامه بر ایشان بخواند | کم وبیش آن پهلوان را براند | |||||
چنین گفت با پهلوانان براز | که این کار گردد بما بر دراز | ۴۱۰ | ||||
بدینسان که گژدهم گوید همی | از اندیشه دلرا بشوید همی | |||||
چه سازیم ودرمان این کار چیست | از ایران هم آورد این مرد کیست | |||||
بر آن بر نهادند یکسر که گیو | بزابل شود پیش سالار نیو | |||||
برستم رساند از آن آگهی | که با بیم شد تخت شاهنشهی | |||||
گو پیل تن را بدین رزمگاه | بخواند که اویست پشت سپاه | ۴۱۵ | ||||
نشست آنگهی رای زین با دبیر | که کاری گزاینده بد ناگزیر |