| | | | | | |
|
تو گویی هست این افلاک دوار |
|
به گردش روز و شب چون چرخ فخار |
|
|
وز او هر لحظهای دانای داور |
|
ز آب وگل کند یک ظرف دیگر |
|
|
هر آنچه در مکان و در زمان است |
|
ز یک استاد و از یک کارخانه است |
|
|
کواکب گر همه اهل کمالند |
|
چرا هر لحظه در نقص و وبالند |
|
|
همه درجای و سیر و لون و اشکال |
|
چرا گشتند آخر مختلف حال |
|
|
چرا گه در حضیض و گه در اوجند |
|
گهی تنها فتاده گاه زوجند |
|
|
دل چرخ از چه شد آخر پر آتش |
|
ز شوق کیست او اندر کشاکش |
|
|
همه انجم بر او گردان پیاده |
|
گهی بالا و گه شیب اوفتاده |
|
|
عناصر باد و آب و آتش و خاک |
|
گرفته جای خود در زیر افلاک |
|
|
ملازم هر یکی در منزل خویش |
|
بننهد پای یک ذره پس و پیش |
|
|
چهار اضداد در طبع مراکز |
|
به هم جمع آمده، کس دیده هرگز؟ |
|
|
مخالف هر یکی در ذات و صورت |
|
شده یک چیز از حکم ضرورت |
|
|
موالید سه گانه گشته ز ایشان |
|
جماد آنگه نبات آنگاه حیوان |
|
|
هیولی را نهاده در میانه |
|
ز صورت گشته صافی صوفیانه |
|
|
همه از امر وحکم داد داور |
|
به جان استاده و گشته مسخر |
|
|
جماد از قهر بر خاک اوفتاده |
|
نبات از مهر بر پای ایستاده |
|
|
نزوع جانور از صدق و اخلاص |
|
پی ابقای جنس و نوع و اشخاص |
|
|
همه بر حکم داور داده اقرار |
|
مر او را روز و شب گشته طلبکار |
|