شرح حال رجال ایران/اکبرخان زند
اکبر اکبرخان پسر زکیخان زند و همچنان مانند پدر غیور، بیباک، دلیر، جاه طلب و بسیار سفاک بود. اکبرخان از کشته شدن زکیخان از سال ۱۱۹۳ تا سال ۱۱۹۴ هـ.ق. در شیراز بسر میبرد و در سلطنت صادق خان زیر نظر بود و چون مردی جاهطلب و بلندپرواز بود بخواری زیستن و زیر تسلط پسران صادقخان بسر بردن تن در نمیداد. در سال ۱۱۹۴ هـ.ق. با دوسه نفر از همپیمانان خود از شیراز فرار کرد باصفهان آمد و به علیمرادخان پیوست. میرزا محمد کلانتر فارس در باب فرار اکبر خان از شیراز به اصفهان و شرح دلاوری های او در روزنامه خود چنین مینویسد: «علت حرکت علیمرادخان بفارس و تسخیر قلعه شیراز فرار اکبرخان ولد زکیخان بود که آن شبر فرزانه با وجود حداثت سن در عین ظهر با چهار نفر از کسان از دروازه قصابخانه بیرون رفت و بعد از آنکه صادقخان مستحضر شد نزدیک بیک دو هزار سوار بسرکردگی حسنخان بتعاقب او مأمور ساخت. (حسنخان صادقخان بوده.) و بگردش نرسیدند بلکه رسیدند و از خوف متعرض او نتوانستند شد که به صحت و سلامت وارد اصفهان گردید بعزت خدا که مردی و جلادت و شجاعت جامهای بود که باندام او بریده شده بود فیالحقیقة رستم دستان عهد و اسفندیار شجاعت آثار خود بود و بقیه اوصاف و اطوار او را از فهم و فخامت و زیرکی و طاقت او در عین محاصره شیراز بیان میکنم». هنگامیکه علیمرادخان از اصفهان به قصد گرفتن شیراز و دفع صادق خان زند عزیمت کرد فرماندهی قوای او با اکبرخان و مرادخان زند بود با وجود اینکه صادق خان ده هزار سوار و پیاده بسرکردگی پسر خود حسنخان برای جلوگیری از سپاه علیمرادخان به بیضاء فرستاده بود معذلک اکبرخان سپاه مزبور را با وارد کردن تلفات زیاد و گرفتن اسیر بیشمار چنان تار و مار کرد که حسنخان فراراً خود را بشیراز نزد پدر خود رسانید و این فتح بزرگ علیمرادخان را بقدری تشویق کرد که خود را به نزدیکی شیراز رساند و شیراز در حلقه محاصره افتاد و رفت و آمد قطع گردید و لشکر افراد ایلات که ابتداء با صادقخان بودند به علیمراد خان گرویدند تا چهار ماه وضع اهالی بد نبود لکن در ماه پنجم سخت شد و در ماه ششم محاصره بقدری وضع سخت گردید که مردم در خانههای خود را کنده برای رفع احتیاج خویش بجای هیزم میسوزاندند و در این مدت شش ماه محاصره شیراز بطوریکه میرزا محمد کلانتر فارس مینویسد شش هفت هزار نفر تلفات به اهالی وارد آمد و قحطی عظیمی روی داد غلامان و مقربان صادق خان که نگهبان برجها و دروازههای شهر بودند آنها را بطرف تسلیم نمودند و اکبرخان در روز یکشنبه ۱۸ ربیعالاول ۱۱۹۶ هـ.ق. پس از کشتن جمعی از نگهبانان دروازه باغشاء داخل شهر شد و صادقخان از ترس در ارک متحصن گردید و پس از دو روز ارک را تسلیم نمود اکبرخان بفرمان علیمراد خان ابتداء صادق خان و فرزندانش علی نقی خان و تقی خان[۱] را از هر دو چشم کور کرد و بعد از کوری بفاصله دو سه ساعتی همگی را بقتل رسانید و چهار روز بعد هم (روز ۵ شنبه ۲۲ ع ۱) علیمراد خان با عظمت و جلالت وارد شهر شد. علی مراد خان پس از ورود به شیراز چون قصد داشت که بزودی باصفهان برگشته و آنجا را مقر سلطنت خود قرار دهد وجود اکبر خان پسردائی خود را که مردی بسیار دلیر، بیباک و جاهطلب بود و با وجود اینکه نسبت بوی خدمات شایانی انجام داده و شیراز را برای او فتح کرده بود او را بسیار مضر و خطرناک برای آینده خود فرض مینمود بنابراین برای ظاهرسازی امر جعفرخان برادر مادری خود را وادار نمود که به کور کردن و کشتن پدر و برادران خود جداً اعتراض نماید. جعفرخان و مادرش که ضمناً مادر علی مراد خان نیز بود در این قضیه پافشاری زیاد کردند علی مراد خان برای تبرئه خود صدور دستور کور کردن و کشتن آنان را از طرف خویش بکلی تکذیب کرد و تمام گناهان را متوجه اکبرخان نمود و صریحاً گفت که او خودسرانه اقدام باین کار کرده است از این جهت برای دلجوئی و خوشنودی آنان و همچنین برای اینکه از شر او برای همیشه راحت شود دستور داد همان عملیکه پسر صادق خان و پسرانش آورده بود همانکار را نسبت بوی انجام دهند بنابراین اول او را از هر دو چشم نابینا کردند و سپس او را کشتند (۱۱۹۶ هـ.ق.) . تاریخ گیتیگشا در تاریخ زندیه در صفحه ۲۴۳ شرح کشتن او را این چنین شرح میدهد: «بعد از واقعات از اکبر خان نیر نامطمئن گردیده روزی در خلوت بغفلت او را گرفته جهان بین او را نیز از بینائی عاطل و پس از یکی دو روز آن صید زبون گشته را به تیغ ستم بسمل نمود، لکن زینالعابدین کوهمرهای ملقب به امیر که خود در وقایع شیراز دخیل و شاهد و ناظر در قضایای آن سامان بوده در ذیل و حاشیه خود که بر مجملالتواریخ گلستانه نوشته کشتن اکبرخان را این چنین ذکر کرده است: «چون از جرأت و جلالت اکبرخان مخوف گردیده بود در عرض راه به ایمای او اکبر خان را اول به گلوله قرامینا مجروح و بعد از آن در حضور بحکم او جعفرخان بن صادقخان که برادر مادری او بود اکبر خان را گرفته خوابانیده جثه خود را که کوه الوند در وزن برابری با او نمینمود بر اکبرخان انداخته چشمهای او را از حدقه کند و آن دلاور زمان را بعد از آن حال نیز زنده نگذاشتند» و علیمرادخان از ناحیه او که نسبت بوی بدگمان و بیمناک شده بود و در آتیه ممکن بود که باعث زحمت او شود بکلی راحت شد.
- ↑ حسنخان در ایام محاصره ناخوش شده و در گذشته بود.