| | | | | | |
|
یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمیکند |
|
تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمیکند |
|
|
روشن نمیشود ز رمد، چشم سالکی |
|
تا از غبار میکده، دارو نمیکند |
|
|
گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست |
|
گفتند: او به دردکشان خو نمیکند |
|
|
گفتم: روم به میکده، گفتند: پیر ما |
|
خوش میکشد پیاله و خوش بو نمیکند |
|
|
رفتم به سوی مدرسه، پیری به طنز گفت: |
|
تب را کسی علاج، به طنزو نمیکند |
|
|
آن را که پیر عشق، به ماهی کند تمام |
|
در صد هزار سال، ارسطو نمیکند |
|
|
کرد اکتفا به دنیی دون خواجه، کاین عروس |
|
هیچ اکتفا، به شوهری او نمیکند |
|
|
آن کو نوید آیهی «لا تقنطوا» شنید |
|
گوشی به حرف واعظ پرگو نمیکند |
|
|
زرق و ریاست زهد بهایی، وگرنه او |
|
کاری کند که کافر هندو نمیکند |
|