صائب تبریزی (غزلیات)/از جوانی داغها بر سینهی ما مانده است
از جوانی داغها بر سینهی ما مانده است | نقش پایی چند ازان طاوس بر جا مانده است | |||||
در بساط من ز عنقای سبک پرواز عمر | خواب سنگینی چو کوه قاف بر جا مانده است | |||||
چون نسایم دست برهم، کز شمار نقد عمر | زنگ افسوسی به دست بادپیما مانده است | |||||
میکند از هر سر مویم سفیدی راه مرگ | پایم از خواب گران در سنگ خارا مانده است | |||||
نیست جز طول امل در کف مرا از عمر هیچ | از کتاب من، همین شیرازه بر جا مانده است | |||||
مطلبش از دیدهی بینا، شکار عبرت است | ورنه صائب را چه پروای تماشا مانده است؟ |