| | | | | | |
|
ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن |
|
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن |
|
|
از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد |
|
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن |
|
|
بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت |
|
ایمنی خواهی، ز اوج اعتبار اندیشه کن |
|
|
روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام |
|
چون شود لبریز جامت، از خمار اندیشه کن |
|
|
بوی خون میآید از آزار دلهای دو نیم |
|
رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن |
|
|
گوشهگیری درد سر بسیار دارد در کمین |
|
در محیط پر شر و شور از کنار اندیشه کن |
|
|
پشه با شب زندهداری خون مردم میخورد |
|
زینهار از زاهد شب زندهدار اندیشه کن |
|