صائب تبریزی (غزلیات)/بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت
بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت | این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت | |||||
از شور عشق، سلسلهجنبان عالمم | مرغی مرا ندید که آهنگ برنداشت | |||||
شد کهربا به خون جگر لعل آبدار | از می خزان چهرهی ما رنگ برنداشت | |||||
یارب شود چو دست سبو، خشک زیر سر! | دستی که در شکستن من سنگ برنداشت | |||||
چون برگ لاله گرچه به خون غوطهها زدیم | بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت | |||||
صائب ز بزم عقدهگشایان کناره کرد | ناز نسیم، غنچهی دلتنگ برنداشت |