صائب تبریزی (غزلیات)/به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته
به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته | برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته | |||||
فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم | که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته | |||||
ز بس در پردهی افسانه با او حال خود گفتم | گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته | |||||
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش | دل بیعشق، میگردد خراب آهسته آهسته | |||||
به این خرسندم از نسیان روزافزون پیریها | که از دل میبرد یاد شباب آهسته آهسته | |||||
دلی نگذاشت در من وعدههای پوچ او صائب | شکست این کشتی از موج سراب آهسته آهسته |