صائب تبریزی (غزلیات)/تا از خودی خود نبریدند عزیزان
تا از خودی خود نبریدند عزیزان | چون نی به مقامی نرسیدند عزیزان | |||||
چون عمر سبکسیر ازین عالم پرشور | رفتند و به دنبال ندیدند عزیزان | |||||
دادند به معشوق حقیقی دل و جان را | یوسف به زر قلب خریدند عزیزان | |||||
دیدند که در روی زمین نیست پناهی | در کنج دل خویش خزیدند عزیزان | |||||
خارست نصیب تو ز گلزار، وگرنه | از خار چه گلهاکه نچیدند عزیزان | |||||
فقری که تو امروز به هیچش نستانی | با سلطنت بلخ خریدند عزیزان | |||||
درقید فرنگ آن که نیفتاده، چه داند | کز جسم گرانجان چه کشیدند عزیزان | |||||
صائب نرسیدند به سر منزل مقصود | تا پای به دامن نکشیدند عزیزان |