| | | | | | |
|
ترک سر کردم، ز جیب آسمان سر بر زدم |
|
بی گره چون رشته گشتم، غوطه در گوهر زدم |
|
|
صبح محشر عاجز از ترتیب اوراق من است |
|
بس که خود را در سراغ او به یکدیگر زدم |
|
|
شد دلم از خانهی بی روزن گردون سیاه |
|
همچو آه از رخنهی دل عاقبت بر در زدم |
|
|
آن سیه رویم که صد آیینه را کردم سیاه |
|
وز غلط بینی در آیینهی دیگر زدم |
|
|
چون کف دریا پریشان سیر شد دستار من |
|
بس که چون دریا، کف از شور جنون بر سر زدم |
|
|
میخورم بر یکدگر از جنبش مژگان او |
|
من که چندین بار تنها بر صف محشر زدم |
|
|
هر چه میآرد رعونت، دشمن جان من است |
|
تیغ خون آلود شد گر شاخ گل بر سر زدم |
|
|
تلخی گفتار بر من زندگی را تلخ داشت |
|
لب ز حرف تلخ شستم، غوطه در شکر زدم |
|
|
این جواب آن که میگوید نظیری در غزل |
|
تا کواکب سبحه گردانید، من ساغر زدم |
|