| | | | | | |
|
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است |
|
چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است |
|
|
هر چه جز معشوق باشد پردهی بیگانگی است |
|
بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است |
|
|
غنچه را باد صبا از پوست میآرد برون |
|
بینسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است |
|
|
ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه داد |
|
بی همآوازی نفس از دل کشیدن مشکل است |
|
|
هر سر موی ترا با زندگی پیوندهاست |
|
با چنین دلبستگی، از خود بریدن مشکل است |
|
|
در جوانی توبه کن تا از ندامت برخوری |
|
نیست چون دندان، لب خود را گزیدن مشکل است |
|
|
تا نگردد جذبهی توفیق صائب دستگیر |
|
از گل تعمیر، پای خود کشیدن مشکل است |
|