| | | | | | |
|
ز بیعشقی بهار زندگی دامن کشید از من |
|
وگرنه همچو نخل طور آتش میچکید از من |
|
|
ز بیدردی دلم شد پارهای از تن، خوشا عهدی |
|
که هر عضوی چو دل از بیقراری میتپید از من |
|
|
به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم |
|
که با آن بینیازی، ناز عالم میکشید از من |
|
|
چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟ |
|
زبان شکر جای سبزه دایم میدمید از من |
|
|
نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را |
|
به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من |
|
|
تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را |
|
نپیوندند به کام دل، ترا هر کس بردی از من! |
|
|
ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد |
|
چراغان شد ز خون تازه، خاک هر شهید از من |
|
|
ز انصاف فلک، دلسرد غواصی شدم صائب |
|
ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من |
|