صائب تبریزی (غزلیات)/طی شد زمان پیری و دل داغدار ماند
طی شد زمان پیری و دل داغدار ماند | صیقل شکست و آینهام در غبار ماند | |||||
چون ریشهی درخت که ماند به جای خویش | شد زندگی و طول امل برقرار ماند | |||||
خواهد گرفت دامن گل را به خون ما | این آشیانهای که ز ما یادگار ماند | |||||
ناخن نزد کسی به دل سر به مهر ما | این غنچه ناشکفته برین شاخسار ماند | |||||
دست من از رعونت آزادگی چو سرو | با صد هزار عقدهی مشکل ز کار ماند | |||||
نتوان ز من به عشرت روی زمین گرفت | گردی که بر جبین من از کوی یار ماند | |||||
صائب ز اهل درد هم آواز من بس است | کوه غمی که بر دلم از روزگار ماند |