| | | | | | |
|
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان ماندهام |
|
شمع خورشیدم، نهان در زیر دامان ماندهام |
|
|
از عزیزان هیچکس خوابی برای من ندید |
|
گر چه عمری شد که چون یوسف به زندان ماندهام |
|
|
هیچکس از بیسرانجامی نمیخواند مرا |
|
نامهی در رخنهی دیوار نسیان ماندهام |
|
|
نیستم نومید از تشریف سبز نوبهار |
|
گرچه چون نخل خزان، از برگ عریان ماندهام |
|
|
هر نفس در کوچهای جولان حیرت میزند |
|
در سرانجام غبار خویش حیران ماندهام |
|
|
جذبهی دریا به فکر سیل من خواهد فتاد |
|
پا به گل هر چند در صحرای امکان ماندهام |
|
|
قاف تا قاف جهان آوازهی من رفته است |
|
گر چه چون عنقا ز چشم خلق پنهان ماندهام |
|
|
چون سکندر تشنهلب بسیار دارم هر طرف |
|
گر چه در ظلمت نهان چون آب حیوان ماندهام |
|
|
گر چه در دنیا مرا بیاختیار آوردهاند |
|
منفعل از خویش، چون ناخوانده مهمان ماندهام |
|
|
بهر رم کردن چو آهو راست میسازم نفس |
|
سادهلوح آن کس که پندارد ز جولان ماندهام |
|
|
میرساند بال و پر از خوشه صائب دانهام |
|
در ضمیر خاک اگر یک چند پنهان ماندهام |
|