صائب تبریزی (غزلیات)/موج دریا را نباشد اختیار خویشتن
موج دریا را نباشد اختیار خویشتن | دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن | |||||
زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت | مرکب نی بار باشد بر سوار خویشتن | |||||
خار دیوار گلستانم که از بیحاصلی | میکشم خجلت ز اوج اعتبار خویشتن | |||||
خلوتی چون خانهی آیینهداری پیش دست | بهرهای بردار از بوس و کنار خویشتن | |||||
میتوانی آتش شوق مرا خاموش کرد | گر دلت خواهد، به لعل آبدار خویشتن | |||||
دیدن آیینه را موقوف خواهی داشتن | گر بدانی حال من در انتظار خویشتن | |||||
بس که چون آیینه صائب دیدهام نادیدنی | میشمارم زنگ کلفت را بهار خویشتن |