صائب تبریزی (غزلیات)/مکن منع تماشایی ز دیدن
مکن منع تماشایی ز دیدن | که این گل کم نمیگردد به چیدن | |||||
چو ابروی بتان محراب خود کن | کمانی را که نتوانی کشیدن | |||||
مرا از خرمن افلاک، چون چشم | پر کاهی است حاصل از پریدن | |||||
نگردد قطع راه عشق، بیشوق | به پای خفته نتوان ره بریدن | |||||
به از جوش سخای چشمه سارست | جواب تلخ از دریا شنیدن | |||||
مزن زنهار لاف حق شناسی | چو نتوانی به کنه خود رسیدن | |||||
پس از چندین کشاکش، دام خود را | تهی میباید از دریا کشیدن | |||||
کم از کشور گشایی نیست صائب | گریبانی به دست خود دریدن |