| | | | | | |
|
نه چون بید از تهیدستی درین گلزار میلرزم |
|
که بر بیحاصلی میلرزم و بسیار میلرزم |
|
|
ز بیخوابی مرا چون چشم انجم نیست پروایی |
|
ز بیم چشم بد بر دیدهی بیدار میلرزم |
|
|
به مستی میتوان بر خود گوارا کرد هستی را |
|
درین میخانه بر هر کس که شد هشیار میلرزم |
|
|
به چشم ناشناسان گوهرم سیماب میآید |
|
ز بس بر خویشتن از سردی بازار میلرزم |
|
|
به زنجیر تعلق گر چه محکم بستهام دل را |
|
نسیمی گر وزد بر طرهی دلدار میلرزم |
|
|
نه از پیری مرا این رعشه افتاده است بر اعضا |
|
به آب روی خود چون ساغر سرشار می لرزم |
|
|
ز بیکاری، نه مرد آخرت نه مرد دنیایم |
|
به هر جانب که مایل گردد این دیوار، میلرزم |
|
|
به صد زنجیر اگر بندند اعضای مرا صائب |
|
چو آب از دیدن آن سرو خوش رفتار میلرزم |
|