صائب تبریزی (غزلیات)/پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش
پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش | مردان به دیگری نگذارند کار خویش | |||||
چون شیشهی شکسته و تاک بریدهام | عاجز به دست گریهی بیاختیار خویش | |||||
از وقت تنگ، چون گل رعنا درین چمن | یک کاسه کردهایم خزان و بهار خویش | |||||
انجم به آفتاب شب تیره را رساند | دارم امیدها به دل داغدار خویش | |||||
سنگ تمام در کف اطفال هم نماند | آخر جنون ناقص ما کرد کار خویش ! | |||||
دایم میانهی دو بلا سیر میکند | هر کس شناخته است یمین و یسار خویش | |||||
صائب چه فارغ است ز بیبرگی خزان | مرغی که در قفس گذراند بهار خویش |