| | | | | | |
|
چون صراحی رخت در میخانه میباید کشید |
|
این که گردن میکشی، پیمانه میباید کشید |
|
|
کم نهای از لاله، صاف و درد این میخانه را |
|
با لب خندان به یک پیمانه میباید کشید |
|
|
پیش ازان کز سیل گردد دست و پای سعی خشک |
|
رخت خود بیرون ازین ویرانه میباید کشید |
|
|
حرص هیهات است بگشاید کمر در زندگی |
|
تا نفس چون مورداری، دانه میباید کشید |
|
|
عشق از سر رفت بیرون و غرور او نرفت |
|
ناز مهمان را ز صاحب خانه میباید کشید |
|
|
نیست آسایش درین عالم، که بهر خواب تلخ |
|
منت شیرینی افسانه میباید کشید |
|
|
مدتی بار دل مردم شدی صائب، بس است |
|
پا به دامن بعد ازین مردانه میباید کشید |
|